چند روز قبل فصل اول سریال " A Million Little Things" رو تموم کردم؛ چندتا سوال تو ذهنم خیلی پررنگ شد و دلیل اصلی اینکه الان دارم اینجا مینویسم هم همینه.
داستان درباره ۴ تا رفیق که به شکل جالبی باهم آشنا میشن؛ روایت ۴ مدل زندگی، تفکر، عقیده و سلیقه ی متفاوت رو میبینی و هرآنچیزی که در اطراف هر یک از این ۴ شخصیت میگذره.
از ارتباطشون با خودشون تا روابط شخصی و حرفه ای شون.وقتی این ۴ نفر تو یه لحظه خاص از زندگی شون متوجه میشن که تحسین برانگیزترین رفیقشون خودکشی کرده، روال زندگی همه یه جورایی به هم میریزه.
این سریال با سبک خونوادگی ساخته شده و محصول یه کشور با فرهنگی متفاوت تر از جاییه که ما داریم توش زندگی میکنیم؛ در مسیر داستان حمایت همه جانبه این سه نفر از هم رو میبینیم تو بحران ها، اینکه همیشه برای هم حاضرن.
حالا نکته اینجاست:
۱- دوستانمون اولویت زندگی ما هستن؟ اگه پاسخ مثبته، اولویت چندم؟ از آخر اول؟
آیا واقعا این حجم از در دسترس بودن این ۳ نفر برای هم واقعیه؟ یا تصویر یک رابطه ایده آل برامون ترسیم شده؟ یعنی دارم فکر میکنم به اینکه ما تو زندگی روزانه خودمون غرقیم، چه طور میتونیم تحت هر شرایطی دوستامون رو به خیلی لحظه ها در زندگی مون ترجیح بدیم؟ ما که حتی تو ارتباط با پارتنرهای خودمون دچار مشکلیم. بیشترمون همش غرقیم تو اینکه تو برای من چیکار کردی و چیکار نکردی! یا اینکه مدام طلبکاریم از هم ماها؟ خیلی هامون عادت کردیم به چرتکه انداختن تو رابطه مون با بقیه.
گاها ارتباط ضعیفی داریم با اعضای درجه یک خونوادمون مادر و پدرخودمون و خواهر بردارمون منظورمه یا اصلا بلد نیستیم درست ارتباط بگیریم. آیا واقعا میتونیم اینقدر در دسترس باشیم برای دوستانمون؟ آیا دوستانمون اولویت زندگی ما هستن؟ یا بهتره بپرسم برای دوستامون آدم حسابی هستیم؟
۲- آیا رفیق باشعوری هستی؟
چیزی که بیش ازهمه نظر منو به خودش جلب کرد میزان بالای درک تک تک شخصیت ها از هم بود.
واقعا آدم های یک جامعه مدرن تا این اندازه باشعورن؟ تعریف شعور مستقیما وابسته به درک آدم از اساس یک زندگی آدمی زادیه به نظر من .
لحظه های پذیرش و درک همدیگه. پذیرش اینکه آدمیزاد رفتارهای اشتباه میکنه گاهی بی مسولیتیش بیداد میکنه؛ گاهی خودخواه میشه؛ خیلی وقتا تصمیم درست رو نمیگیره. خیلی وقت ها میخواد که برای خودش زندگی کنه . خیلی لحظه ها تو زندگی میگه دیگه تموم شد... دیگه نمیکشم و پشت پا میزنه به هرچی تا این لحظه ساخته.
اما به نظرم درس های خیلی زیادی میشه گرفت از این سریال
۳- اگه دوستی نباشه که وقتی داری پرت میشی دستتو بگیره یا حداقل بهت هشدار بده چی میشه؟
به نظرم همه ما آدم ها لازم داریم کسایی رو کنارمون داشته باشیم ؛که گاهی حواسمون رو جمع کنن، که دلمون بخواد قهرمان زندگی شون باشیم. ازشون تاثیر بگیریم. کنارشون خودمون باشیم. گریه کنیم. برقصیم. دست بزنیم. بد و بیراه بگیم و بازم کنارمون باشن. بازم تو تاریکی دستمون رو بگیرن و کمک کنن؛ کنارشون تصمیم های درست بگیریم و هرجا غلط رفتیم بهمون مسیر دور برگردون جلوتر رو نشون بدن. بدون اینکه قضاوتمون کنن،همه ما آدم ها حامی نیاز داریم ....... نه؟
* اگه داری میگی نمیشه، باید بگم دقیقا همین نقطه است مشک داستان. تا وقتی تو آدم حسابی نشده باشی آدم حسابی ها انتظار تو نمیکشن.
* به نظرم همه ما احتیاج داریم تو زندگی یه رفیق شبیه جان، ادی ، گری و حتی روم داشته باشیم.
نمیتونم بگم چقدر شگفت زده شدم از مدل تعامل مادر ها با فرزندهاشون در مواجهه با بحران های سنی و موقعیتی، تحسین برانگیز و قابل تامل بود برام. از نوع نگاه و درک مساله تا حل مساله.
دوست دارم باور کنم همچین رفیقایی میتونم داشته باشم با همین درجه از آگاهی و شعور، مهربونی مهرطلبی و دستگیری. همین اندازه رفیق باشم برا رفیق هام. جونم دربره براشون . آدم حسابی باشم تو رابطه ام باهاشون.
میدونید در سراسر این فیلم حس نمیکنی داری یک روایت رو نگاه میکنی احساس میکنی دقیقا داره زندگی تورو روایت میکنه یا زندگی که دوست داری داشته باشی یا زندگی که میتونستی داشته باشیش. شرایط و آدم ها و موقعیت ها و ارتباطات شون، فانتزی تعریف نشدن، از تو دور نیست. احساس میکردم اتفاقات واقعی هستن و هرآنچه که داره پشت هم رخ میده به من و زندگیم نزدیکه.
--------------> من میرم فصل دوم رو شروع کنم.
امیدوارم مثل همه سریال ها گند نزده باشن تو کیفیت این روایت گری و همچنان، چووون فصل قبل مخاطب رو تشنه دونستن خط و ربط های بین شخصیت ها نگه دارن؟
شما برنامتون چیه نمیخواین شروع کنید دیدنش رو؟