ن گوهران
ن گوهران
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

بی صدا برو ...


همیشه ویرانی بد نیست. همیشه انقطاع و جدایی بد نیست. وقتی که در شرایطی، در خانه ای و یا در حضور کسی حالت خوب نمی شود، حال او خوب نمی شود، وقتی که می بینی لحظه های آرامشت وقتی است که او نزدیکت نیست ، وقتی می دانی وقت خانه آمدن دیگر خوشحال نیست، آن روز روز رفتن است.

درباره ی لحظه های تلخ جنگ ها و بحث ها حرف نمی زنم. درباره ی قهرها و سکوت ها ، نفرت های لحظه ای ، خشم ها و کینه ها حرف نمیزنم. جدایی درست در همین وقت هاست که اشتباه ترین کار دنیاست. وقتی که خشمگینی، وقتی که برای تلافی یا نشان دادن اینکه کت تن کیست ادای رفتن در میاوری و گاه این ادا را تا انتهایش می روی، وقتی که قهری و صرفا می خواهی شکستش بدهی، آن وقت ها نباید درباره ی جدایی تصمیم بگیری.

دقیقا وقتی که آرام شدی، وقتی خشمی از عزیزت به دل نداری، وقتی حتی راضی نیستی که خار به دستش برود (چه برسد به اینکه بخواهی مثلا پدرش را دربیاوری) ، وقتی تنها نگرانی ات شرایط او بعد از توست، اما نمیییی توانی ، نمیی توانی که کنارش بمانی آن وقت، زمان رفتن است. وقتی که حتی هیچ بحثی نمی کنید و در صلح موقت چای می نوشید، شوخی می کنید و می خندید، برای میهمانی رفتن حاضر می شوید، وقتی غذا درست می کنید، کنار هم به خواب می روید و تمام تئاتر زن و شوهری را روی صحنه می برید اما حال دلت خوب نیست، یعنی زخم هایی که از او خورده ای کاریست. یعنی دیگر نمی توانی چشمانت را ببندی و به او تکیه کنی. تکرار مکرر جنگ ها و حق هایی که برای او بود ، همه میخ هایی که خواست بکوبد و همه ی گربه هایی که خواست دم حجله بکشد، همه در تو آتشفشانی با احتمال فوران ساخت. این یعنی تنها یک جرقه لازم است تا برای سرازیر شوی.

اگر دلت را زیر و رو کرده ای، آن قدر که حتی او را در مهربانترین و کامل ترین حالتش هم نمی خواهی، برو، ولی خواهشا بی صدا برو.

در این زمان ها اشتباه این است که بخواهی خودت و همه را قانع کنی که او بدترین موجود دنیا بوده و این جدایی لازم است. بخواهی انواع بدی ها را به او نسبت دهی تا بگویی که تو خوب بوده ای و او بد. بخواهی جنگ های بزرگ راه بیندازی و بدی هایش را جار بزنی تا خودت و همه این جدایی را لازم بدانند. این که بخواهی بروی، حق توست. ولی اینکه یک نفر دیگر را تبدیل به دیو کنی حق تو نیست.


جداییرفتن
سال ها سخت درس خوندم تا یه مهندس واقعی بشم، اما هرچی بیشتر پیش رفتم،نویسنده درونم بیشتر فریاد میکشید: نهه. تو یه دونه مهندس نشی چرخ دنیا وای نمی ایسته. تو فقط هرچی من میگم بنویس.بالاخره گفتم چشم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید