در این ملال روزافزون و خانههای بیسکنه و پر از ارواح جز خودم و تو کس دیگری را ندارم. سیگار میکشم. دودش را در حلقم فرو میکنم و سرگیجهای تا حدی مسرت بخش و آلوده به استفراغ پیدا میکنم. دروغ و بهتان میگویند. من یک انسان در معنای کاملش هستم با ابعادی ظریف و کمتوان در برابر ساعتهای کوکی، کلاغهای بیمنقار و مالیخولیا. جناب سنت آگوستین آلفردو نامتان غربیست و به مذاق من اصلا خوش نمیآید. حتما بعدها تجدیدنظری بکنید در نامهای فرزندانی که به دنیا میآورید و دو سه روز بعد از تولدشان بخاطر بیماریهای گوناگون میمیرند. نامه من خطاب به هیچکس خاصی نیست. دوره نامهنگاری گذشته. درنتیجه اسم خودم را پای نوشته بیمقدارم مینویسم و در آدرس پستی مقصد مینویسم اتاق سوخته و مخروبه روبرویی خوابگاهم که در کنارش تابلویی هست به نام دفاتر حقوقی. جلوی نام گیرنده هم مینویسم: آخرین دختر جناب سنتاآگوستین به نام توکا که در سه چهار سالگی مرده و نسبت به دیگر فرزاندان جناب اعظم بیشتر طول عمر کرده و حالا روح سرگردانش در اندامی بالنده و بالغ آلبومهای عکس را ورق میزند و بر برداران و خواهران مردهاش میگرید. بله حتما دوباره برایت مینویسم توکای عزیزم.
شبت بخیر
پینوشت: شاید مرجع ضمیر تو در حملات ابتداییم هنوز برایت روشن نشده. اضافه میکنم که منظورم خودت هستی. درباره شوخیم با پدرت هم امیدوارم ناراحت نشده باشی دوست عزیزم.