نگار·۱۰ ماه پیشتوکادر این ملال روزافزون و خانههای بیسکنه و پر از ارواح جز خودم و تو کس دیگری را ندارم. سیگار میکشم. دودش را در حلقم فرو میکنم و سرگیجهای…
نگار·۱۰ ماه پیشورزا«شخم بزن ورزای من شخم بزن ورزای من/ ترکههایت از گل انار است/ دعا کن صاحب تو یاری پیدا کند/ شاخهای تو را طلا خواهد گرفت.»مرد فردای همان رو…
نگار·۱۰ ماه پیشدروغ بزرگاحساس میکنم راکد و بیمصرف شدهام. آرزوهایم آنقدر قدرتمند نیستند تا مرا وادارند که از جایم بلند شوم و رو به کتابها و نوشتن وغیره بیاورم.…
نگار·۱۰ ماه پیشدو روز که میگذرد خیال میکنم ماهها گذشتهدو روز که میگذارد خیال میکنم ماهها گذشته. چهرهات و حالات بدنت در دوردستترین جای حافظهام به یاد آورده میشود و بعد کم کم حبابهای سفید…
نگار·۱ سال پیشبرگرفته از خاطره سفر به رشتردپاهایی روی برف و بعد یک باران سنگین. دریا به صورتمان شتک میزد و من میدیدم روحهای دم سفیدی را که با برخورد به صخرهها و رو آمدن، با داد…
نگار·۱ سال پیشهر دم خیال باطلی سربرزند در پیش اوبه شدت خسته و کوفته هستم. این نوشته را در این وقت ناوقت برای این مینویسم چون خوابم نمیآید. امروز امتحان جامعه شناسی را دادم و از روی کتاب…
نگار·۱ سال پیشخاطرات روزانهامروز بخاطر امتحان معرفتشناسی چهار صبح بیدار شدم و پنج صبح برای استراحت بالکن رفتم. سیم کابلی که بین دو تیر برق آویزان بود مواج و شکسته شد…
نگاردرسَکّو!·۱ سال پیشبرساختهبه خیالم خدا یک کاسه مسی بود با ریزنقشی از بلبلهایی فلزکوبی شده و عبارتی آیینی و دینی بر دور تا دورش. آنوقت مادرم کاسه را با پولی نه چندان…