نگار
نگار
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

خاطرات روزانه

امروز بخاطر امتحان معرفت‌شناسی چهار صبح بیدار شدم و پنج صبح برای استراحت بالکن رفتم. سیم کابلی که بین دو تیر برق آویزان بود مواج و شکسته شده بود، آن هم روبروی خانه‌ای که شباهت زیادی به متروکه داشت. اینطور که انگار سالها خانه را گذاشته‌اند به امان خدا و رفته‌اند. کجا؟ نمی‌دانم. سفر به کره مریخ و کشف حیات در آنجا؟! به هر حال یک فرازمینی همان دم صبح از پشت همین خانه دو طبقه به سمت حیاط آمد و با بطری کوچک آبی، وضو می‌گرفت. وضو گرفتنش عجیب بود. مدام آب می‌ریخت به سر و مویش و پیژامه‌‌ی کهنه و آبی‌رنگش. آن‌وقت که روی دو پا چندک زده بود. پای راستش را از دمپایی بیرون آورد و بدون تماس با زمین دست خیسش را به پایش کشید و این حرکت برای پای دیگرش هم تکرار کرد بعد زیر سایبانی که فکر می‌کر‌دم باید جایی برای پارک ماشین‌ها باشد گم شد و تا مدتی که آنجا روی بالکن ایستاده بودم ندیدم که بیرون بیاید. دوباره رفتم سر کتاب و دستک‌هام و بعدش هم امتحان دادم و در کتابخانه مدیریت یک فصل از جامعه شناسی خواندم برای امتحان فردا اما این روزها بیشتر از همیشه دلم می‌خواهد یک حیوان ترجیحا پرنده باشم و به هیچ وجه به هیچ صورتی یک انسان نباشم. می‌خواهم این حقیقت را در صورت هر کسی که از فضائل انسانی حرف زند بزنم و بعد رویش استفراغ کنم. شب هم که رسیدم خوابگاه، مهسا نرگس را آورده بود و شراب خریده بودند. الان کمی منگ و دچار سردرد هستم و بدم نمی‌آید دهن مهسا را که با دوست دیگرش پشت گوشیش حرف‌های مفتکی می‌زند، خرد کنم. به هر حال این رفتارها از من سر نمی‌زند. من صبر می‌کنم تا حرف‌هایشان تمام شود و در این بین، این یادداشت را می‌نویسم و تمام می‌کنم.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید