نگار
نگار
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

هر دم خیال باطلی سربرزند در پیش او

به شدت خسته و کوفته هستم. این نوشته را در این وقت ناوقت برای این می‌نویسم چون خوابم نمی‌آید. امروز امتحان جامعه شناسی را دادم و از روی کتاب مشاوره هم چند نکته‌ای نوشتم. دوست‌هایم بعضی‌مواقع از لهجه‌ام خنده‌اشان می‌گیرد و به چیزهایی جالبی در لهجه من اشاره می‌کنند. البته که من دقیق هم نمی‌فهمم چه می‌گویند و مثل آنها می‌خندم. امشب یک نقاشی گوشه کتاب مشاوره که برای امتحان فردا داشتم می‌خواندم، کشیدم. تصویر، تصویر یک زن بود که مهبلش جای شکمش را گرفته بود و در سمت راست بدنش تیربرقی و در طرف دیگر یک دست و یک پایش بود. نقاشی طوری بود که آن تیربرق مثل دست و پاهایش جزیی از اندام او بودند. زن موهایش را مثل یک کلاف نخ پیچیده بود و دود از کله‌اش بلند می‌شد. دو دانه درشت اشک هم پایین تک چشمش کشیدم و بالای تصویر با خطی که دیگران به زور می‌توانند تشخیصش دهند، نوشتم:
هر دم خیال باطی سربرزند در پیش او (مولانا)

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید