جلوی تلویزیون نشسته بودم و داشتم سریال
مورد علاقم رو میدیدم، یهویی نقش اصلی فیلم یه آهنگی رو پخش کرد که تو همیشه گوشش میدادی.
نفهمیدم چیشد..؛ انگار که پرت شدم توی خاطرات و فقط چشمم به تلویزیون بود و ذهنم جای دیگه.
داشتم فکر میکردم..بالاخره کِی میای؟!
مهر که تموم شد، آبان که تموم شد، آذر ولی اولاشه، گفتم شاید بخوای تو ماه آخر پاییز بیای..نمیای؟!
بارون بباره..آسمون بغض کنه..من بغض کنم..نمیای؟!
چای درست کنم..کنار شومینه..جات خالی باشه..نمیای؟!
به حرفت گوش نکنم تو سرما لباس گرم نپوشم..سرما بخورم..نمیای؟!
سریالی که تلویزیون پخش میکرد تموم شد؛
هیچی ازش نفهمیدم، داشتم به تو فکر میکردم.
ولی عوضش میای دیگه...نمیای؟! : )
نویسنده : نگار عارف (silver_moon)