نگار عارف(مآهنقرهای)·۱۰ ماه پیش" بهشتِ پنهونی "پاهام که خاک و چمن نرم رو لمس میکنن، دامن لباسم رو رها میکنم. تا اینجا، بدون خستگی، یک نفس دوییده بودم. صدام زده بودی، حسش میکردم. اونقدر ب…
نگار عارف(مآهنقرهای)·۱ سال پیش" شبِ آخر "پاهام و دراز میکنم رو شِنای نرمِ کویر، بیشتر بهت میچسبم و بینیم رو بالا میکشم.- سرما بخوری من میدونم با تو، بلایِ آسمونی. میخندم، به اصرارِ…
نگار عارف(مآهنقرهای)·۲ سال پیش" مرا جستجو کن.. "- مَن را در لبخندت جستجو کن؛در یک لیوان شربتِ خنکِ بهار نارنج، در گرمای دلپذیرِ لب ساحل، در معدلِ بیستِ امتحانات خرداد.صدایم را در هیاهوی ب…
نگار عارف(مآهنقرهای)·۲ سال پیش" میای دیگه...نمیای؟ "جلوی تلویزیون نشسته بودم و داشتم سریالمورد علاقم رو میدیدم، یهویی نقش اصلی فیلم یه آهنگی رو پخش کرد که تو همیشه گوشش میدادی.نفهمیدم چیشد..؛…
نگار عارف(مآهنقرهای)·۳ سال پیش"پایانِ دلباختگی"به دیوارِ اتاق تڪیه دادهام و جنین وار در خودم مچاله شدهام، دفترچه یادداشت ڪوچڪم را در دست گرفتهام و با خواندن خط به خط نوشته هایم، خاطرا…
نگار عارف(مآهنقرهای)·۳ سال پیش" مصیبتِ دلدادگی "ویولن را با ژست همیشگیاش دست گرفت، تمام احساساتش را در دست هایش به نمایش گذاشت و گویا با رقص بر روی دو پایش، موسیقیِ دلنوازی را از اعماق…
نگار عارف(مآهنقرهای)·۳ سال پیش" رایحهی خوشِ بودنت "ڪنار تو، زندگی مقابل دیدگانم زیبا تر از همیشه خود نمایی میڪند؛ انگار با حضورت در زندگیام، به همه چیز رنگ میبخشی و معنای دقیق "نیمهی پر…
نگار عارف(مآهنقرهای)درعتیقه فروشی احساسات·۳ سال پیش"لا بہ لاۍِ ناگفتہ ها"_هِۍ! قهوهت رو بخور، یخ میڪنه ها! حتۍ خودتم اگه فراموش ڪردهـ باشۍ من مۍدونم ڪه بیشتر از هرچیزۍ از قهوهۍ یخ بدت میاد! قهوهـ رو داغ دوست د…
نگار عارف(مآهنقرهای)درعتیقه فروشی احساسات·۳ سال پیش"لا بہ لاۍِ ناگفتہ ها"شاید من خیلی وقتا منتظر بودم ڪه نوتیف پیامش روی گوشیم ظاهر بشه و بگه "چته؟ چرا انقدر تو خودتی؟ من ڪه هستم، گوش شنوا میشم برات، حرف بزن باها…