نگار عارف(مآه‌نقره‌ای)
نگار عارف(مآه‌نقره‌ای)
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

"پایانِ دلباختگی"

به دیوارِ اتاق تڪیه داده‌ام و جنین وار در خودم مچاله شده‌ام، دفترچه یادداشت ڪوچڪم را در دست گرفته‌ام و با خواندن خط به خط نوشته هایم، خاطرات جلوی چشمانم نقش می‌بندند و انگار ڪه با صدای تیڪ تاڪ ساعت ڪه به نیمه شب نزدیڪ میشود، توان من نیز به یغما می‌رود و من باور دارم ڪه این شب، دیگر صبح نمیشود.
روی صفحه اول مڪث می‌ڪنم، چشمانم می‌سوزند و قلبم تاب و توان از دست داده و می‌خواهد از سینه‌ام بیرون بزند. تلخ میخندم، با چه ذوق و شوقی از اولین دیدارمان نوشته بودم! آن روز را خوب به خاطر دارم، مگر میشود جنگلِ سرسبز چشمانش را از یاد ببرم؟! فراموش ڪردن صدای خنده هایش ڪه هنوز هم در گوش هایم می‌پیچد محالِ ممڪن است؛ ورق میزنم...دفترچه پر است از خاطره‌های تلخ و شیرینی ڪه خاطرات تلخش نیز، مانند تلخیِ همان چاۍِ دلنشین اول صبح است.
به آخرین صفحه می‌رسم، دست خطِ نامنظمم خبر از حالِ بَدم در روز جدایی می‌دهد، انگار ڪه ڪلمات، جنون وار به دنبال هم چیده شده‌اند و منِ آن‌روز، سعی در تسڪینِ دردِ بی‌درمانم داشتم.
اشڪ هایم جاری می‌شوند، یادآوریِ حرف هایِ آخرین دیدارمان، زهر میشود و ذره ذره به جانم نفوذ می‌ڪند. پر از حرص و غم و دلتنگی، تمام ورق های دفترچه‌ی‌ "خاطراتم با او" را یڪ به یڪ پاره می‌ڪنم و گویی ڪه می‌خواهم با این ڪار، تمام خاطرات دو نفره‌مان را به دست فراموشی سپرده و پاڪشان ڪنم. دیگر از دلتنگی و بی او بودن خسته شده‌ام، به ڪاغذ های تڪه پاره شده‌ی روی زمین می‌نگرم، به بغضی ڪه از روزِ رفتنش در گلویم انباشته شده اجازه‌ی رهایی میدهم و به این باور میرسم ڪه شاید بتوانم خاطراتِ نوشته شده را از بین ببرم اما، با خاطراتِ حڪ شده در ذهن و قلبم چه می‌توانم بڪنم؟
من به هیچ وجه نمیتوانم به این دلباختگی پایان دهم!
•|نویسنده : نگار عارف|•

‌پرواز نمۍخواهم، از بس ڪه قفس زیباست؛ من مشترۍ حبسَت، این حصر حصارۍ چند؟ :)♡
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید