یکی از دغدغههای نویسندهها، پیدا کردن ایده برای نوشتنه. البته منظور من برای داستانه، چه کوتاه و چه بلند.
اول از همه، شما باید ببینید دقیقاً به چه حیطهای علاقه دارید. چون شروع اشتباه باعث میشه وسط کار از نوشتهتون زده بشید و رهاش کنید. مثالش خود من، ممکنه بر اثر جوزدگی شدید! یه ایده به سرم بخوره، مثلاً نوشتن داستان تخیلی. نمیدونم چرا ولی هم از ژانر تخیلی خوشم میاد و هم نمیاد. این باعث میشه که خیلی نتونم تو نوشتن این ژانر موفق عمل کنم، و هزارتا از این مدل داستانها هم که استارت بزنم، باز رهاشون میکنم. با خودم که تعارف ندارم، نمیتونم چنین داستانی رو بنویسم و گیرم حتی اگه تمومش کنم، نتیجهی کار داستان دلچسبی نخواهد بود.
سعی کنید مهارت خودتون رو پیدا کنید. ببینید روی کدوم ژانرها بیشتر تسلط دارید. اگه یه نویسنده اول کار باشه، ممکنه پیش خودش فکر کرده باشه که مثلاً در نوشتن داستان جنایی پلیسی خوبه، ولی در اصل ایشان در نوشتن داستانهای عاشقانه خوبه.
برای خود من مدت زیادی زمان برد تا ژانرهایی که بیشتر بهشون علاقه دارم و در نوشتن اونا راحتترم دستم بیاد. پس نیاز هم نیست که عجله به خرج بدید، مسابقهی دو که نیومدید. :)
حالا بعد از یافتن استعدادهای درونی و یافتن مهارت اصلی، بریم سراغ اینکه چطوری ایده پیدا کنیم. یه راهش اینه که کتابهای مشهور در اون زمینهای که میخوایم رو زیاد بخونیم. ولی اینجا یه نکتهای مهمه، شما اومدید که الهام بگیرید، نه اینکه فتوکپی ماجرایی که تو اون کتاب رخ داده با یه ذره تغییر به اسم خودتون بنویسید. البته میشه از یه داستان، یه داستان اقتباسی نوشت ولی خب، معنا و مفهوم این کلمه خیلی بین مردم جا نیفتاده و معمولاً این کار رو سرقت ادبی میدونن و نویسنده رو هن به دزدی و سرقت ادبی متهم میکنن و از اون کتاب جدید فاصله میگیرن. البته اینم باید بگم که اون اقتباس در چه حدیه؟ مثلاً اینکه هری پاتر رو بیاریم اسمشو بذاریم فرانکلین پاتر و مابقی شخصیتها هم همینطور و کل داستانش رو بازنویسی کنیم، این دیگه علناً سرقت ادبیه :) و من منظورم از اقتباس این نیست.
توضیح اقتباس هم اینه که: بازآفرینی یا اقتباس، هنرمند با الهام گرفتن از اثر کهن، دست به آفرینشی دوباره بزند و اثر اولیه را به گونهای دیگر بیافریند در واقع، اثر جدید، دقیقاً همان اثر اولیه نیست بلکه تنها رگههایی از اثر اولیه در آن دیده میشود. پایه و اساس بازآفرینی، تخیل است و اثر بازآفریده، اثری است مستقل، تازه و بدیع".
نکتهی بعدی اینه که برای پیدا کردن ایده، میتونید از اطرافتون هم کمک بگیرید. بعضی وقتا یه اتفاقاتی اطرافمون رخ میده که اگه خودمون با چشم خودمون نمیدیدیم، باورمون نمیشد. چرا همون رو تبدیل به یه ایدهی اولیه برای داستان نکنیم؟ اگه چنین چیزی در سر دارید، اول بشینید فکر کنید که اگه چنین چیزی رو میخواید به عنوان ایده بنویسید، چقدر میشه بهش بال و پر داد؟ آیا میشه به این ماجرا اتفاقات دیگهای رو هم اضافه کرد؟ مثلاً تو خیابون یه تصادف در اثر تعقیب و گریز رخ داده، چرا پلیس داشت اون شخص رو دنبال میکرد؟ چرا فراری بود؟ و همینطور که دارید بهش فکر میکنید، از تخیلتون هم کمک بگیرید و بهش موارد جدیدی هم اضافه کنید. خود این کار، باعث به وجود اومدن ایدههای جدید دیگه هم میشه.
در کل، تخیلات خودتون رو دستکم نگیرید. شاید یه ایده توی ذهن شما باشه که با مطرح کردنش، دنیایی رو تکون بده.
یه راه دیگه، خوندن سرگذشت واقعی آدمها و پیدا کردن ایده از لابهلای چیزایی که بهشون گذشته، هست. اینکه فلانی چطور شد انقدر مشهور شد، چرا اون یکی به این همه ثروت رسید، شخص ایکس چرا اون همه آدم رو به قتل رسوند، یا ایگرگ چطور به اوج رسید و در همون لحظه، چیزی باعث سقوط و نابود شدنش شد. سرگذشت آدما، پر از چیزای جدید و ناگفتهس.
حتی میتونید از اطرافیانتون که تجربیات زیادی دارن و شاهد اتفاقات زیادی بودن هم کمک بگیرید و ازشون بخواید که خاطراتشون رو تعریف کنن. البته در چنین مواردی باید اسامی اشخاص رو تغییر بدید که یه وقت دلخوری پیش نیاد.
بعضی وقتا هم هست که ایدهی خام تو سرتون جرقه میزنه. از کنارش ساده نگذرید و یه جا یادداشتش کنید چون اگه فراموش بشه افسوس میخورید. اگه در طول روز مشغله فکری زیادی دارید، وقتی یه تایم خالی گیر میارید، به اون ایده فکر کنید و شده در حد چند دقیقه، براش زمان بگذارید. بعضی وقتا یه لحظه اتفاق میافته که از دل همون ایدهی اولیه، یه ایدهی خیلی عالی و حسابی بیرون میکشید و حالا میتونید اون روز روی کاغذ بیارید.
یه راه دیگه، مشورت گرفتنه که البته من خیلی پیشنهادش نمیدم. وقتی دارید یه ایده رو پرورش میدید، ممکنه اون شخص در پرورشش کمکتون کنه و ممکن هم هست که اون ایده رو بیشتر اونجوری که خودش دوست داره پیش ببره. یه بار من از کسی برای نوشتن یه داستان کمک خواستم. ایدهی اولیه رو بهش گفتم، خوشش اومد. شروع کرد به بال و پر دادن بهش و هی پیش رفت و رفت تا اینکه دیدم من اصلاً چیزی که این بنده خدا برام ساخته رو نمیشناسم. نه بهش علاقه داشتم، نه درکش میکردم. حتی کاری کرد که از ایدهی اولیهی خودم هم زده شدم :)))) انجام این کار، یعنی کمک گرفتن از کسی، به خودتون بستگی داره. برای من یکی که در اکثر مواقع موثر واقع نشد.
توجه هم داشته باشید که هر ایدهای، به درد بخور نیست. شاید چیزی باشه که به نظر شما خیلی تازه و جدید باشه، ولی در واقعیت انقدر ازش نوشتن که دیگه کسی حتی رغبت نمیکنه به اون داستان نگاه بندازه. دربارهی این ماجرا تو بخش کلیشه نوشتم و توضیح دادم که چیه و چه اتفاقی میافته که یه داستان کلیشهای میشه. پس قبل از شروع به نوشتن ایده، یه کم تحقیق و تفحص به خرج بدید تا مطمئن بشید که تکراری نیست یا اگه هست، شکل روایت ماجرا رو تغییر بدید یا کلیشهها رو بشکنید.
اینا تجربیات من دربارهی ایدهپردازی بود، امیدوارم که هر چند کم و ناچیز به کارتون بیاد. و بازم میگم این نکته رو فراموش نکنید که: از ایدههای ناگهانی که تو سرتون میاد آسون نگذرید.
قلمتون پربار و مانا.