نگار 1373
نگار 1373
خواندن ۴ دقیقه·۱۰ ماه پیش

رویابافی، خوب یا بد؟

وقتی سنم پایین بود، مواقعی که بیکار بودم یا تحت فشار استرس قرار داشتم، به خودم می‌اومدم و می‌دیدم تو یه داستان اساطیری هستم و یه شخصیت قوی و نترس دارم. حالا این‌که این شخصیته چه ژانگولر بازیا و مهارتای عجیب و جادو جنبلایی بلد بود، بماند.

انقدر این فضا برای من جذابیت داشت که یه بخش جداگونه از رویاپردازیام رو بهش اختصاص داده بودم و هر از گاهی با سر شیرجه می‌زدم به اون‌جا و کلی از پرداخت به این‌جور داستان‌ها فیض می‌بردم. بعد جالب این‌جا بود که علاقه‌ی خاصی هم به شوالیه‌های قرون وسطا داشتم، که تصور می‌کنم باعثش دیدن یه کارتون قدیمی بود که اگه اشتباه نکنم اسمش "دژ سرخ" یا همچین چیزی بود.

حالا این‌که چقدر اون فضا رو بسط داده بودم و چقدر شخصیت و آدمای مختلف و ویلن‌های خاص واردش کرده بودم هم قصه‌ی خیلی طویل و درازی میشه که همون به اشاره کردن در موردش کفایت می‌کنم.

خلاصه، من یه زمان که شروع به نوشتن کردم، این ماجرای خیال‌پردازی‌های من کمرنگ و کمرنگ‌تر شد. هنوزم عاشق اون فضا بودم ولی دیگه کمتر فرصتی پیدا می‌کردم که تو خیالاتم وارد دنیاش بشم و شده حتی چند دقیقه هم کیفور باشم. این ماجرا ادامه داشت تا به کمرنگ‌ترین حالت خودش رسید. یه نکته رو هم بگم که علاوه بر این، انواع خیال‌پردازیای دیگه هم کم شدن.

پیش خودم نتیجه‌گیری کردم که حتماً بالا رفتن سن باعث این اتفاقه و خیلی بهش توجه نشون ندادم، تا این‌که یه بار خیلی خیلی اتفاقی، چشمم افتاد به یه پست روانشناسی. یه تیتر خیلی بزرگ هم زده بود: اختلال خیال‌پردازی ناسازگار.

اولش خیلی معمولی یه نگاه به کپشنش انداختم که یهو قیافم از این 😕 شد این 😵‍💫. درسته، با عرض تاسف به خودم، من به این اختلال نامیمون و نامبارک دچار بودم. یعنی وقتی این رو فهمیدم، تا چند روز ذهنم از هرگونه خیال‌بافی، حتی در حد فکر کردن به یه خوراکی خوشمزه هم فراری بود.

خب، متاسفانه این اختلال حقیقت داره و خیلیا بهش دچارن، بدون این‌که ازش باخبر باشن. تا اون‌جا که من فهمیدم، برای من در این حد مشکل‌آفرین بود که سر کلاس برم تو عالم هپروت و نفهمم که درس چجوری تدریس و تموم شد. ولی ظاهراً بعضیا هستن که خیلی با این اختلال دست به یقه شدن و واقعاً دارن زجر می‌کشن. این‌طور که از شدت خیال‌پردازی و حجم عظیمی از داستان‌هایی که بهش می‌پردازن، شب خوابشون نمی‌بره! تا صبح تو تخت غلت می‌خورن یا تا صبح تو اتاقشون راه میرن.

اوضاع می‌تونه بدتر هم بشه و اگه جلوش گرفته نشه، کار به جاهای باریک می‌کشه. این اختلال نمیشه گفت جدیداً کشف شده و مقداری قدیمیه، ولی جدیداً داره بهش پرداخته میشه و البته یه مقدار حالت ناشناخته و گنگی داره. سخت میشه مقدارش رو سنجید و راه‌حلی برای تشخیص قطعیش نیست و هنوز تحت آزمایشه‌.

القصه، اون‌جا یه جرقه تو سر من خورد و تازه فهمیدم چرا از شدت خیال‌پردازی‌های من کم شده. دلیلش به داستان نویسی برمی‌گشت، نه افزایش سن و بزرگسالی. بعداً فهمیدم که روانشناسا هم برای مقابله با این مشکل، فعلاً نوشتن افکار و امثالش رو توصیه می‌کنن و درمان قطعی نداره‌. من ناخواسته با نوشتن و خلق داستان این مشکل رو کمرنگ کرده بودم و خبر نداشتم.


حالا واویلا کجاست؟ من وسواس فکری هم دارم و اینم شدیداً آزارم میده (انقدر مثالای زیادی براش دارم که حتی فکر کردن بهش هم دیوونم می‌کنه)، وقتی این دو تا با هم ترکیب شن نور علی نور میشه. حتی یه بار از یه دکتر خواستم برام قرص مرتبط رو بنویسه و بعد از خوردن یه دونه، تا چند ساعت احساس می‌کردم سرم روی زمین و پاهام رو هواست. در نتیجه قرص هم تعطیل.


این همه نوشتم که چه نتیجه‌ای بگیرم؟

من ناخواسته مشکل خودم رو با نوشتن حل کرده بودم و بعداً فهمیدم با چه چیزی طرف بودم. این رو نوشتم تا شاید چند نفر این رو بخونن و اگر خدای نکرده به این مشکل دچارن، باخبر بشن و درصدد درمانش بیان. چون کم‌ترین آسیبی که بهتون می‌زنه، غرق شدن در رویا و جا موندن از زندگی و رسیدگی به امورات مهمه. من خودم از قرص خیری ندیدم، به من یکی که جواب نداد هیچ، یه دردم به دردام اضافه کرد.

اگه شما هم مثل من نمی‌تونید اون قرص لعنتی رو تحمل کنید، راه‌حلم همونه که گفتم: نوشتن.

بنویسید، هر چی که خواستید. اگه افکاره، همون رو زوی کاغذ منتقل کنید. اگه فحاشی و ناسزاست، بنویسید و آتیشش بزنید. اگه داستانه که فبها! بنویسید و بنویسید و بنویسید تا استعداد نوشتن‌تون رو از دل این اختلال عجیب بیرون بکشید. حالا گفتم استعداد نویسندگی، این رو به خودم نمی‌گیرم. من اصلاً نمیگم خودم خیلی خفنم و من ترکوندم با داستانام و اینا. باور کنید من داغون‌ترین قلم رو دارم، ولی همین نوشتن من رو نجات داد. چون شک ندارم اگه باهام بود، تو دانشگاه سر کلاسا با اون حواس‌پرتی‌های عمیق بدبخت می‌شدم.


امیدوارم که اصلاً و ابداً دچار هم‌چنین مشکلی نشده باشید و نباشید. ولی اگه خدا نکرده این وضعیت به سراغتون اومده، برای بار چندم میگم، نوشتن رو فراموش نکنید.

داستان نویسیخیال پردازیروانشناسی
نویسنده، مهندس معمار، گیمر، عاشق داستان‌های علمی تخیلی و جنایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید