ویرگول
ورودثبت نام
نگین چکش کار
نگین چکش کار
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

برای صبح ها بجنگید!

همه امون این تجربه رو داریم مخصوصا تو این روزهای متفاوت با ایام قدیم که شب ها دیر خوابیدنمون باعث میشه روزمون عملا از ظهر شروع بشه.چند نفر از ما مدت زیادیه رنگ صبح ها رو ندیدیم؟آخرین صبحی که دیدیم کِی بوده؟!



حس مشترکِ همه آدمهایی که برام از صبح هاشون نقل کردن اینکه انگار از ساعت 8-9 صبح تا 12 ظهر زمان براشون چندبرابر حالت عادیه و بجای 3-4 ساعت بودن شبیه به داشتن دو برابر این زمان هست!میتونن به خیلی از کارهاشون برسن و اگر این زمان رو از دست بدن انگار نصف روزشون رفته و عملا بعد از بیدارشدن حس میکنن کاراییشون نصف شده و بقیه روزشون کارامدی لازم رو نداره!برای من علاوه بر همه ی این اتفاقات یه حالت روحی دیگه هم پیش میاد و اون اینکه وقتی از ساعت 12 به بعد از خواب پامیشم کمی حس افسردگی و عدم رضایت از خودم هم دارم و واقعا باعث میشه تا شب با احساس عدم رضایت از خودم دست و پنجه نرم کنم.مخصوصا برای منی که صبح ها برام منبع الهامن!به جد میتونم بگم روزهایی که شروعشون از صبحه جزو روزهای خوب برام محسوب میشن و یه نکته ی خیلی مهم وجود داره که میخوام به طور مفصل راجبش بنویسم.




****اولین کار بعد از بیدار شدن از خواب!!!!!!؟

من صبح ها بعد از بیدار شدن وقتی نور خورشید خونه رو روشن میکنه،پنجره رو باز میکنم تا نسیم خنک صبح تمام فضا رو پرکنه.انگار یه سکوت بی نهایت عجیب بیرون از خونه حاکمه که با نور خورشید و نسیم عمق بیشتری از روح آدم رو تحت تاثیر قرار میده.

من شروع به نوشتن میکنم.اولین بارقه های نوشتن و تاثیرات روان شناختی که روی انسان داره و شاید همه به نوعی باهاش مواجهه شده باشن برمیگرده به زمان مدرسه.به وضوح یادم میاد که معلم پرورشیمون سرکلاس میومد و ازمون میخواست همه ی افکار منفی و چیزایی که تو ذهن داریم و اذیتمون میکنه رو بنویسیم روی کاغذ.کارایی که فکر میکنیم توانایی انجامشون رو نداریم و تمام ناراحتیامون.بعدش ازمون میخواست تا همه ی کاغذ هایی که نوشتیم رو پاره کنیم و بندازیم تو سطل اشغال.میگفت وقتی نوشتینشون قدرتشون رو ازشون گرفتین!حالا میتونید بنویسید از اول!ولی اینبار راجبه چیزایی که دوست دارید و میخواید اتفاق بیوفتن.

نمود جملات این چنینی برای منی که از کودکی عاشق خوندن و نوشتن بودم تاثیر چندبرابر داشت.معمولا ایده هایی که نوشته میشن بیشتر انجام میشن و برنامه های مکتوب سریعتر به وقوع میپیوندن تا غیرمکتوب!برای من نوشتن یک عادت محسوب میشد.هرطور و هرجا و هر مدل نوشتن تا اینکه با کتابی به اسم"راه هنرمند" اثر جولیا کامرون آشنا شدم.کتابی بی غایت پر ماجرا برای من!

روز اولی که تو کتابخونه ی دانشگاه دیدمش خیلی تعجب کردم.بین اون همه کتاب آناتومی و پزشکی دیدن این کتاب یه لحظه سرجام نگهم داشت.برش داشتم و هر سری یه بخشی از کتاب رو میخوندم و بعد به کتابخونه پسش میدادم!به این شکل که از هرکس تو دانشگاه میپرسیدی کدوم کتابه که نگین...لازم نبود بقیه ی جمله رو بگی چون خودش میگفت:"راه هنرمند".این کتاب راهی برای نوشتن به من یاد داد که میتونم از قول سعی بگم نوعی "سهل ممتنع"بود.

در پست بعدی به تفصیل راجبه نوشتن به عنوان یکی از ارکان الزامات صبحگاهی براتون مینویسم و از راه هنرمند بیشتر براتون میگم.


روان شناسیصبح هاترفند روزانهشروع روزتجربه شخصی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید