نمیدانم تا به حال چند احساس تضاد را باهم داشتهاید اما در این یک ماه اخیر روزهای من ترکیبی از هیجان و شوق و شور و استرس و نگرانی و ترس بوده است.
از همان روز اول و زمان کلیک بر روی لینک ثبت نام میدانستم این دوره با همهی دورهها فرق میکند؛ این کارآموزی از آن کارآموزیهایی که بعد از تمام شدن به خودت نگاه میکنی بگویی"خوب که چی؟ الان من چی یاد گرفتم؟"، نیست.
از اسمش مشخص است "کارآموزش" هم کار میکنی؛ هم آموزش میبینی؛ اما هیچ کس نگفته بود و هیچ کجا نوشته نشده بود که چاشنی اصلی تمام دوره "چالش" است. فرقی نمیکند چقدر در محتوا سابقه داری؛ مثل من تازهکار هستی یا در یک شرکت کار میکنی یا در این حوزه توانستهای برای خودت اسم و رسمی به دست آوری؛ همه اینجا دارند با چالشها مبارزه میکنند.
در این دوره حتی آنانی که در این حوزه حرفی برای گفتن دارند هم سکوت میکنند. جلسات هفتگی پرسش و پاسخ و حل تمرین ما 2 ساعت طول میکشد. اما شما در این 2 ساعت به اندازه یک ترم دانشگاه دانش و اطلاعات جدید و به روز بدست میآورید. از آن دست اطلاعاتی هم که از سال هزار و نوهصد شروع میشود و آنقدر قدیمی است که شاید بعضیهایش از زمان مادر و پدرت هم عقبتر بوده نه.
از آن اطلاعاتی که گوگل در آخرین آپدیت خود اعلام کرده و حتی برخی از بزرگان این صنعت هم فرصت نکردهاند خود را به این آپدیتها برسانند. همه چیز درست و اصولی، به مقدار در جای خود گفته میشود. نه کمگویی میشود که متوجه نشوی نه آنقدر توضیح میدهند که خسته شوی؛ همه چیز درست به اندازه است.
البته اینجا پروکسیماست انتظاری خلاف آن هم نباید داشت.
این دوره برای همه ما ارزش خاص و جایگاه ویژهای دارد. اما خوب از همان اول میدانستیم که آزمونی در پیش داریم و باید با 2 نفر خداحافظی کنیم. اگر استرس اعلام نتایج و استرس دادنهای بیشتر مدرس دوره رو فاکتور بگیریم اصلاً نمیدانستم باید منتظر چه چیزی باشم؟
یک تماس مبنی بر قبول شدن یا نشدن؟
یک پیام در تلگرام و حذف شدن از گروه؟
چطور قرار بود قبول شوم؟
اصلا قبول شدهام؟
نمیدانم چه روزی بود که انگار تمام آکادمیهای که شماره من را داشتند تصمیم گرفته بودند دقیقاً در همان روز به من زنگ بزنند. تلفن همراه من در حالت عادی شاید 2 تماس در هفته داشته باشد اما دقیقاً باید در چنین روز پر استرسی باید 3 تماس تبلیغاتی دریافت کنم??.
این دوره آنقدر برای من مهم است که شاید بتوانم خلاصه سفر سه روزه خود به استان مازنداران را در 3 کلمه خلاصه کنم: کارآموزش، تفریح، خوراکی??.
حتی در کنار دریاچه الیمالات با آن منظره زیبا و چشم نوازش هم یک چشم من به منظره زیبا بود و یک چشم به ساعت که نکند ساعت 3 شود و من نتوانم در کلاس شرکت کنم؛ که دست آخر هم به خاطر سرعت پایین اینترنت وجلسهی بعد به خاطر قطع و وصل شدن نت در جاده نتوانستم در کلاس شرکت کنم.
در آن زمان هر لحظه منتظر بودم تا با من تماس گرفت شود و مرا از دوره حذف کنند.
اما اکنون میدانم از خان اول و چنددهمین چالش عبور کردهام??.
بعد از یک روز پر از ترس و استرس (البته با پایان خوب) آمادهام تا کلاهخودم را سر کنم و گرز و شمشیر بردارم به سمت خان دوم راهی شوم.⚔⚔
امیدوارم یک ماه بعد بتوانم در مورد مسیر خان دوم و چالشهای آن و ادامه مسیری که پس از آن خواهم داشت دوباره با خوشحالی و خبری خوب در دست بنویسم. اما تا قبل از آن جنگی بزرگ در پیش دارم.??