
215- روزمره گی به لحاظ لغت هم براستی همان روزمرگی است .
216- اکثر قریب به اتفاق مردمان هر روز صبح چون از خواب برمی خیزند با خود می گویند : ای وای باز هم یک روز دیگر ! حالا چکارش کنیم و چگونه از شرش رها شویم و پشت سرش گذاریم و فنایش سازیم و ... . این راز روزمره گی بمعنای روزمرگی است .
217- همه اشتغالات فقط برای پر کردن لحظات و ساعات و روزهاست و سپس هفته ها و ماهها و سالها .
218- اکثر آدمهائی که برای زندگیشان برنامه ریزی های یک ساله و پنج ساله و ده ساله می کنند در حقیقت برای رها شدن از زمانی که روی دستشان باد کرده است برنامه ریزی می کنند . همه برنامه ریزیها برای زمان کشی است . و این بدان دلیل است که اصلاً نمی دانند که برای چه زنده اند و این عمر برای چیست و از کجا آمده و به کجا می روند و در اینجا چکاره اند . همه این برنامه ها از سر بیکاری است . در واقع پرکارترین آدمها باطناً و روحاً بیکارترین آنها هستند و بیش از دیگران دچار تورم زمان و فرسایش روح در لابلای چرخ دنده های ساعت هستند . اینان با اشتغالات خود چرخ زمان را هول می دهند تا زودتر سپری شود . اینان هرگز ساعتی بخود نیندیشیده اند که چیستند و چکاره اند و از برای چه بدنیا آمده اند .
219- اکثر آدمها می پندارند که زندگی می کنند تا امرار معیشت کنند تا از گرسنگی نمیرند و بیشتر خوش بگذرانند . این اندیشه ذاتی اکثریت مردمان است .
220- اکثر مردمان زندگی می کنند چون زنده اند و جز گذرانیدن این عمر چاره ای دیگر ندارند . زندگی می کنند چون زنده اند . چون زنده اند لاجرم بایستی برای زندگی برنامه ای داشته باشند تا حوصله شان سر نرود .
221- آنهائی که آرزوها و برنامه های فشرده تر و سنگین تری دارند بیشتر دچار تورم زمان هستند و ساعتی بیکاری را برنمی تابند . اینها حتی در خواب هم می دوند و کار می کنند تا به خود زندگی و دلیل زنده بودن فکر نکنند . فکر کردن درباره معنا و حقیقت زندگی مرگبارترین کارهاست برای عامه مردمان .
222- وقتی از مردم بپرسی که برای چه زنده ای ؟ گوئی تیری بر قلبشان انداخته ای و می خواهند تو را بکشند . در نظر آنها سئوالی بی معناتر و مضحک تر و در عین حال کشنده تر از این نیست . معنوی ترینشان می گویند : برای این زنده ایم تا تلاش کنیم و توشه ای برای آخرت بیندوزیم . و آنگاه که از جنس این توشه سئوال کنی مقادیری اعداد و ارقام در ذهن دارند : تعداد رکعت نمازهائی که خوانده و روزه هائی که گرفته اند و خیراتی که داده اند و ... . گویا که پس از مرگشان اگر این عبادات و خیرات نباشند از گرسنگی می میرند درست مثل زندگیشان که اگر کار نکنند از گرسنگی می میرند . گوئی به دنیا آمده اند تا مبادا که بمیرند . هر چند که باز هم می میرند . و ... .
223- برای اکثر آدمها رنج بیماری از بابت خود بیماری نیست بلکه از این بابت است که اسباب و امکان زمان کشی را از دست داده اند و دچار تورم زمان شده اند و مجبورند که کمی هم بخودشان بیندیشند که برای چه زنده اند و تاکنون چه کرده اند .
224- اینست کلام خدا که : پس چرا بر خود نظر نمی کنید ؟ به کجا می روید ؟ چه کسی شما را آفریده است ؟ آیا به عبث آفریده شده اید ؟ و ... .
225- فلسفه زندگی اکثر مردمان فلسفه عبث است و براستی که اکثر مردم ذاتاً و عملاً نیهیلیست هستند و پیرو مکتب اصالت عبث ! و لذا همه امور زندگیشان به مثابه بازی و سرگرمی و وقت گذرانی است . فقط بازیها و هزینه بازیها متفاوت است و سلیقه بازی کردن و قواعد بازی .
226- همه جنگها و عداوتها از بازیهاست و برخاسته از عبث گرائی زندگی آدمها . زیرا جنگ غایت منطقی هر بازی است زیرا بازی آنگاه که جدّی شد از قاعده خارج می شود و جنگ آغاز می گردد .
227- انسان تنهاست به همین دلیل از خود گریزان است و خود را با اسباب بازیها و آدمهای بازیگر سرگرم می کند تا احساس تنهائی نکند یعنی خودش را احساس نکند و متوجه خودش نشود و از خودش نپرسد که چیست و چکاره است و چه می کند و برای چه ؟
228- آدم وقتی روی بخودش می کند و از خودش می پرسد که : تو که هستی ؟ چه جوابی دارد بدهد و بشنود . هیچ ! زیرا او بوضوح می بیند و با تمام وجود احساس می کند که خودش نیست . به همین دلیل از خود بیزار و فراری است تا با این بیگانه لحظه ای تنها نباشد زیرا حرفی ندارد برای گفتن و اصلاً نمی داند که نامش چیست و چه باید بنامدش . اینست مسئله !
229- آیا براستی تو که هستی ای آدمیزاد ؟ خوب می دانی که تو خودت نیستی . تو این سانی نیستی که هستی . تو آن سانی ! تو انسانی ! تو خدائی که سر از خاک درآورده ای . از که می گریزی ؟ از خدایت ؟ یا از خودت ؟
230- ای آدم ! ای عدم ! چرا نمی خواهی وجودت را تحویل بگیری و بر جای خدایت بنشینی و انسان شوی . تا کی به بهانه لقمه نانی چون سگ دوانی . ای دروغگو ! تو می دوی تا لحظه ای با خود و در خودت نباشی . تو از خودت به کجا می دوی . مگر می شود از خدا گریخت . مگر می توانی از وجودت بگریزی ! تحویلش بگیر و با او آشنا و دوست شو ! با او بمان . صبور باش . بنشین و ببین که تو همان هستی که می خواهی باشی . پس چرا خودت را در دیگران و در غیر خود جستجو می کنی . تو همانی که باید باشی و در عطش آنی . تو خدائی که خاکسترنشین شده ای . کافیست که خودت را بتکانی و گردگیری کنی . آنگاه همانی که هستی و باید باشی ! چرا از زندگی می گریزی و خودت را می کشی . زیرا از زنده ای که با توست می گریزی و به خاطرات اموات پناه می بری .
Theosophical letters
مؤلف: استاد علی اکبر خانجانی
تاریخ تألیف: دي ماه ۱۳۸۸ ه.ش
تعداد صفحه: ۲۹۵
برای دانلود رایگان این کتاب کلیک کنید.
