خیلی وقتا شده که این ضربالمثل ذهنمو مشغول کرده و باعث شده ساعتها بهش فکر کنم ولی بازم به هیچ نتیجهای نرسم. اینکه یه کاریو انجام بدم ولی بعدا پشیمون بشم بهتره یا اینکه اون کارو انجام ندم و بعدا حسرتش رو بخورم.
بعد برای خودم مثال میزنم، که اگه از فلان لباس خوشم بیاد و همون موقع نخرمش بعدا بیام سراغش ولی تموم شده باشه قطعا حسرت نخریدنش به دلم میمونه. یا مثال بهتر اینکه دوران کودکی و نوجوانی که همهی دوستام هریپاتر میخوندن ولی من نمیخوندم الان تو دوران بزرگسالی حسرت لذت خوندن اون کتاب رو به دلم گذاشته در صورتی که اگه میخوندمش حتی اگه باب میلم هم نبود پشیمونیای برای خوندنش حداقل نداشتم الان.
حالا در مقابل این مثالها، مثالهای دیگهای هم هست که نقض میکنه حرفهایی رو که بالاتر زدم، مثلا موهامو کوتاه میکنم و دو روز بعدش از کردهی خودم پشیمون میشم. یا مثلا پولی که به زحمت به دست آوردم رو صرف خرید چیزی میکنم که واقعا لازمش ندارم، یا نمونهی ارزونترش هم موجوده.
حالا همین مثالها رو بخوایم تعمیم بدیم به دنیای احساساتمون. مثلا شخصی که" نباید" رو دوست داشته باشیم. با شخصی که نباید باشیم، باشیم. همیشه این سوال ذهنمو درگیر خودش میکنه که اگه اون شخصی که نباید رو وارد زندگیم نکنم، آیا مثل لباسی که نخریدم و کتابی که نخوندم حسرتش رو خواهم خورد یا اگه وارد زندگیم بکنمش در آینده پشیمون میشم که چرا همچینکاری رو کردم؟ اون حسِ پشیمونی برام قابل تحملتره و میتونم بعدا برای خودم توجیهش کنم یا اون حس حسرت رو؟