توی ادبیات دبیرستان ، یه ذره تاریخ بیهقی هم می خوندیم از کلش این جمله یادم مونده : "در همه کارها ناتمامی" از همون موقع شد پرکاربردترین جمله توی حرف زدن خودم با خودم.
نمیدونم از کی این طوری شدم . چرا خیلی چیزا فقط شروع شده ولی هیچ وقت به سرانجامی نرسیده، آدم میتونه به همه جواب سربالا بده ولی به خودش نه حتی اگه سوال ها تکراری باشن و نا امید کننده .
همه میگن ادم باید روی داشته هاش تمرکز کنه و قدرشونو بدونه. من چند وقتی هست روی بلاتکلیفی هام تمرکز کردم.. قشنگ سرم با دمم بازی میکنه ، کاش میفهمیدم با انعطاف بیشتر میتونم به خواسته هام برسم یا با جنگیدن.. همیشه از دو راهی بیزار بودم و همیشه هم توی موقعیت های دو راهی گیر میکنم .. آدم از اصلاحات خسته نمیشه از فکر کردن بهشون و هیچ کاری نکردن خسته میشه
قصه ایست این شهر....
رازهای سربسته ایست هر بار....