تا به حال وسط حیاط خوابگاه از ته دل زار زدی ؟
تا به حال پا برهنه روی خار های زندگی راه رفته ی ؟
تا به حال دلتنگ بوده ی ؟
تا به حال با حال بد لبخند زده ی ؟
دقایقی ست پدر و مادرم من را تنهایی تنها میان غریبه ها ول کرده ند و رفته ند چقدر ترسناک و غیر قابل هضم است این ماجرا ... تصمیم به انصراف گرفته م من نمیتوانم تنها اینجا بمانم، مستقل شدن سختتر از چیزیست که فکر میکنید من نمیخواهم اینقدر دور باشم بعضی رویا ها ارزشش را ندارند
من میخواستم مهاجرت کنم ولی حتی تحمل ۳۰۰ کیلومتر دوری را هم ندارم . اینجا دور است دور از کجا ؟دور از آدم های امن . من موجود اجتماعی نیستم من موجود اجتماع گریزیم و اکنون کنار صدها رنگ آدمم... یعنی باید پدر و مادرم را چندین روز نبینم شوخیست دیگر . شب ها با پدرومادرم زیر یک سقف نخواهم خوابید ؟ باور کنید که تحملش را ندارم . یا از تک فرزندیست یا هر چه ...
دلم رفتن را میخواهد. مادرم دو روز فرصت بقا داده اگر توانستم بدون آنها زیست کردن را می مانم و میسازم . اگر نتوانستم زنگ میزنم که بر میگردم .
هر دو راه هزینه هنگفتی برایم خواهند داشت ماندن و سختی و شب بیداری در کنار دلتنگی و دوری
رفتن و حرف مردم و سختی های بسیار برای قبولی در تبریز تا سال بعد از خانه ی خودمان به دانشگاه بروم.
باید دید چقدر قوی هستم و کدام را انتخاب خواهم کرد .
انگار آن ادم قوی را وسط جاده های برفی جا گذاشته م و اکنون این منم در ضعیف ترین حال خود گریه از چهره م پاک نمیشود اشک هایم خشک نشده جایگزین میشوند . هیچکس را نمیشناسم....
آدم های غریبه و من ترکیب ترسناکی ست اگر چه آنها خیلی آدم های مهربان با رفتار دوستانه هستند ولی من آدم های امن دورم را ....
من اکنون در غمگین ترین حال خود هستم
کسی مجبور در تحصیل رشته یی که به آن علاقه ندارد
دختری تک فرزند که برای اولین بار توسط والدینش ترک شده
انسانی که میل به زندگی ندارد ولی چاره ی جز زندگی ندارد
نویسنده ی با نوشته های بد
چه انسان ترحم بر انگیزی هستم من .
هر تصمیمی میگیری، بگیر
ولی یا باتمام وجود پاش بمون
یا کاملاً بیخیال شو!
تردید، آدمو نابود میکنه!
👤اریک کریپک
هنوز نتونستم گریه هامو متوقف کنم
لعنت به قطرات شور انسان
با چنتا دختر خوب آشنا شدم اوردتم شب نشینی
پاکش میکنم