سلام!
شاید همه ما این موضوع رو تجربه کرده باشیم! از دست دادن یه دوست یا یه رفیق خیلی صمیمی!
از دست دادن نه به معنای فوت! بلکه به معنای زمانی که هنوز دوستش داری و هنوز هم بیشتر زمان برای اونه!
به عبارتی هنوز پین صفحه چتته هنوز عکسش تو پوشه مورد علاقته و هنوزم اسمش با قلب و حروف انگلیسی سیوه!
اما زمانی هم هست که اون یه ادم جدید پیدا میکنه! درست مثل زمانی که تو تختت میچرخی و یه پوزیشن بهتر برای خواب پیدا میکنی!
اولش اون رو با تو اشنا میکنه و بعد تو کم کم محو میشی و از بین میری! تا حدی که میفهمی نه! تو مهم نیستی! تو ارزشی نداری!
دیگه چیزی ازش باقی نمیمونه! دیگه دوستی نیست!
اون میره و تو با خاطراتش تنها میمونی! حس بدی نسبت به چیزای متعلق به اونه پیدا میکنی!
یه شب تا صبح بیدار میمونی و تصمیم میگیری دیگه بهش اهمیت ندی!
ولی بازم تو قلبمونه درسته؟ اون زمانایی که از جمع خانوادگی به سطوح میای و میری تو صفحه چتش ولی میفهمی دیگه قرار نیست جوابتو بده!
وقتی عکس قدیمیتون رو میبینی و فکر میکنی الان باید با یه نفر دیگه این ژست رو بگیره!
کسی که حالا داره فاتحش میشه و تو مثل یه قله فتح شده که یه پرچم روش کوبیده شده تنها میمونی!
شاید خوب باشه اگه دیگه همچین ادمی رو نبینی! ولی اهمیتی نداره! یه تیکه از قلبته که رفته!
ما زندگی میکنیم!
چه اون باشه و چه نباشه!
در نهایت سخنم رو با شعر شروین تموم میکنم
نشد بدم دنیامو برا خنده هات
نشد بیای فرش کنم کوچه رو برات
نشد زمین برقصه با سازمون
نشد نری نبری قلبمو همرات
تو میری ولی شعر میشی تو کتابم
یه رویای محال توی خوابم
منم لای ابرا دنبالت میگردم
تا شاید یه روز یه جا
با بارون بیای بازم
تو اگه بی من بهتری ترجیح میدم بری
ولی قبل رفتنت بیا دستمو بگیر
من قول میدم بهت
یه جا شاید بهشت
ما بازم با همیم