میپرسی چرا فضانورد؟ به نظرم شبیه ترین چیز به کاری که انجام میدم فضانوردیه. فضای ذهنم رو مینوردم. همیشه شبیه یه فضای ناشناخته ست که نمیدونی بعدش قراره چی پیش بیاد. هرلحظه ممکنه یه سیارک بخوره وسط مغزت و نصف شی یا حتی شاهد یه ستاره ی دنباله دار بی نظیر باشی. امکانش هست که روی ماه فرود بیای و چند روزی طلوع و غروب زمین رو از اونجا تماشا کنی. ولی هیچ وقت نمیدونی چی پیش خواهد اومد یا چی کشف میکنی. ممکنه بیفتی توی یک سیاهچاله، زمان خم بشه و سر از یه دنیای دیگه دربیاری! یا شایدم توی زمان سفر کنی. به هر حال فضانوردی با وجود پرستیژ و پزی که داره سختی های خاص خودشو داره. اولا که ممکنه با وجود همه ی جذابیت فضا گاهی حوصلت سر بره و بخوای با یکی اونم وسط فضا یه چایی بزنید بر بدن. حالا تکلیف چیه؟ وسط فضای ذهن تو، جایی که عمیق ترین احساساتت شکل گرفتن، میتونی کسی رو پیدا کنی؟ کسی که بتونی در آرامش، بدون اینکه نگران تبدیل شدنش به یه هیولای فضایی شصت و پنج سرِ هفت چشم باشی، بشینی و چایی بخوری؟ تازه، من میگم واسه چنین فضایی خدایی چایی جواب نیست. کمِ کم آفوگاتو یا سان شاین میطلبه.
ضمنا، یه اینرسی عجیبی میگیردت چون وقتی میری فضا نمیتونی راحت برگردی چون دوره خب، بچه بازی که نیست. وقتی هم میای زمین باز سخته رفتن. جاذبه رو چیکارش کنیم؟ اینا همه داستان میشه واست و واقعا اینکه میگن وسط زمین و آسمونه حکایت تصویرگری منه.
حالا بیخیال، مهم ترین سوالی که هر بار میخوای بری فضا پیش میاد اینه که، حالا چی بپوشم؟
تصویرگر بودن سخته. با آنها مهربان باشیم.
#نه_به_خشونت_علیه_تصویرگران
#آری_به_افزایش_حداکثری_حقوق_ومزایای_فضانوردان
#بیمه_ی_فضانوردان