تعریفکردنی نیست. اینروزها انقدر اتفاقها عجیب، جالب و حتی ترسناک شدند که نمیشه تو قالب جمله چپوندشون.
یه دوستی ازم پرسید" نیلوفر از جایی که الان وایسادی راضی هستی؟؟"
یکم طول کشید تا جوابشو بدم و ازش خواستم سوالشو عوض کنه و بپرسه" نیلوفر از مسیری که توش حرکت میکنی راضی هستی؟" و اونوقت با اطمینان بهش جواب دادم بله.
دیگه تقریبا همه درک کردیم، زندگی یه سفره؛ مبداش تولد و مقصدش مرگه. پس هیچ وقت نباید درگیر مقصد شیم بلکه باید درگیر مسیر باشیم.
پس، مادامی که احساس کنی توی مسیر هستی، حالت خوبه. و اونجایی که حس کنی وایسادی، بههم میریزی. به اون دوستم گفتم آره چون این هفته بیشتر از از قبلا حس میکردم که به مسیر برگشتم و به شدت هم داشتم ازش لذت میبردم تا
چهارشنبه شب که یکهو همهچیز کنفیکون شد.
اتفاقی که اون شب برام افتاد، این باور رو برام محکمتر کرد که " یه بار درد میکشی یه عمر نفس"
خیلی عجیبه! این جمله رو دوستم بهم گفت.
باهاش که حرف میزدم میگفت، اینکاری نیست که هرکسی بتونه یا حتی بخواد انجامش بده. گفت ما معمولا از مواجه شدن باهاش میترسیم و ازش فرار میکنیم.
مسیر رو میگفتم.
محل کار جدیدم برای من مثل یکی از اتفاقهای باحالیه که تو راه میوفته. اینجا بودن برام جالبه. انگار که بتونم خودمو محک بزنم. بودن اینجا بهم کمک میکنه بتونم بیشتر به آدمها توجه کنم، به حرفهاشون، به ماکروهاشون و به ریاکشنهاشون.
توی مترو هر روز حداقل یدونه دعوا میبینم. درست در روزی که ناسا جیمزوب رو فرستاد به L2، من شاهد یکی از عجیبترین صحنههای مترو بودم.
قطار ما از خط ارم سبز- شهید کلاهدوز رسید به ایستگاه. قطار قبلی خط آزادگان- قائم اما هنوز حرکت نکرده بود. تداخل آدمهایی که پیاده میشن با آدمهای میخوان سوار شن همیشه وجود داره. این بار اما این تداخل یه گره کور شد.
آدما از پله برقی میومدن پایین و جا نبود که از پله پیاده شن و میوفتادن روی هم و این میون ازدحام و جیغ و فریادها هم زیادتر میشد. و بعد دعوا و بزن بزن شد و در نهایت یکی غش کرد و نزدیک <<لبهی زرد سکو>> روی زمین ولو شد. در آخر پلیس وارد عمل شد و یه کارایی کرد. اون روز 45 دقیقه تو اون ایستگاه منتظر موندم. 2تا قطار اومد و من از شلوغی نمیتونستم سوار شم.و به طبع خب دیر هم رسیدم. مسبب همه این اتفاقها، فردی بود که میخواست به زور خودشو تو قطار جا کنه و 《مانع بسته شدن در》 میشد.
اون فرد هرگز به این فکر نمیکرد که این حرکتش چه اثراتی میتونه داشته باشه. هرچند که دیرش بود. خب همه دیرشون بود. و آدمهای دیگه نباید تقاص اینکه تو دیرت شده رو بدن.
من اسمش رو میذارم مسئولیت.
اینکه ما هیچ وقت به اثر کاری که داریم میکنیم چه روی خودمون و چه روی محیط اطرافمون، فکر نمیکنیم؛ میتونه ریشه خیلی از مشکلاتمون باشه. ما نمیخوایم یا نمیتونیم مسئولیت هیچچیزی رو قبول کنیم یا لااقل به طور کامل قبول کنیم و این بده.
انیوی
بیاین به امید لبخند بریم جلو.
جمعه
1400/10/10