نیلوفر عارضی·۳ سال پیشتو بخواهته رویا اینجاستاز در آمد تو. مثل همیشه، سریع و با گامهای بلند، راهرو را طی کرد تا برود داخل دفتر. زیر چشمی میپاییدمش. نشسته بودم روی صندل…
نیلوفر عارضی·۳ سال پیشدلتنگی برای شما چه مزهای است؟گوم گوم، گوم گوم.کسی محکم به دری میکوبید اما راه به جایی نمییافت. چند روزی هست که به جای زنگ موبایل، صدای ضربههای محکم قلبش به قفسه سینه…
نیلوفر عارضی·۳ سال پیشدلتنگی یک نقاشنشستم لب یک صخره نسبتا کوچک. آب دریاچه خیلی سرده. اما آفتاب دلپذیری می خوره روی شونههام و بهم گرما می بخشه. چوب ماهیگیریم آماده است که پرت…
نیلوفر عارضی·۳ سال پیشامروز کجایی؟گرچه از آنجا به شدت بدم میآمد و هر لحظه آنجا بودن برای من عذاب الیم بود، اما به شدت خوشحالم که آن یکماه را آنجا بودم.حالا چرا؟؟به یاد بیا…
نیلوفر عارضی·۳ سال پیشبرگشتم..از در شرکت بیرون میزنم اما اینبار به سمت مترو نمیروم. در خیابانی که نمیدانم کجاست خودم را گم و گور میکنم. به آدمها نگاه میکنم. سعی م…
نیلوفر عارضی·۳ سال پیشاین هفته دیگر تو دهنی را میخوردتصمیم، تعلل، دوباره تصمیم و دوباره تعلل. هنوز هم معتقدم اگر یک چیز انسان را تا مرز خفگی برساند آن چیز کمبود اکسیژن نیست، بلکه ترس پایش را…
نیلوفر عارضی·۳ سال پیشپیکار با افکاردیگر برای خودش رستمی شده. فکر را میگویم. استخوان ترکانده، در سر من جا نمیشود. صدایش کلفت شده، سر من عربده میکشد. انگار نه انگار که بخشی…
نیلوفر عارضی·۳ سال پیشچراغها هم خسته شدند..خیره میمانم به چراغهای سقف. نفس به سختی از راه بینیم وارد میشود، سر تقاطع حلقومم با بغض تصادف میکند، راه بندون گلو را رد میکند و خست…
نیلوفر عارضی·۳ سال پیشمترو تئاتر شهر، هندوستان کوچک ایرانتعریفکردنی نیست. اینروزها انقدر اتفاقها عجیب، جالب و حتی ترسناک شدند که نمیشه تو قالب جمله چپوندشون. یه دوستی ازم پرسید" نیلوفر از جای…