نیلوفر خدابخش
نیلوفر خدابخش
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

داستانکِ آدامس‌فروشِ نابینا

پیرمرد، عصا به دست، گوشۀ پیاده‌رو نشسته بود. جعبه‌ای پر از آدامس جلویش قرار داشت. مردی از کنارِ پیرمرد رد شد. چشمش به او افتاد؛ فهمید که نابیناست. پولِ یک بسته آدامس را به پیرمرد داد؛ ولی چهار بسته آدامس برداشت و رفت.

مردِ دیگری از کنارِ پیرمرد رد شد. چشمش به او افتاد؛ فهمید که نابیناست. پولِ چهار بسته آدامس را به پیرمرد داد؛ ولی فقط یک بسته آدامس برداشت و رفت.


داستانکآدامس‌فروش نابینادستفروشپیرمرد دست‌فروش
علاقه‌مند به داستان، کتاب، نویسندگی و ویراستاری manniloofarkhodabakhsham@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید