مونس جان
در حضور تو ، خودم را جور دیگری پیدا می کنم.. همان خودی که وقتی نیستی انگار از من هزار فرسخ دور است، آنقدر دور که دلتنگش می شوم، هوایش را می کنم اما سر سازگاری ندارد که بیایید و بماند
اما وقتی تو هستی، آن خودم برمی گردد، لمسش می کنم که چقدر نزدیک و صمیمی ست.. چقدر وجودش در کنار تو، حال خوب دارد، جور دیگری سرشارم، جور دیگری خودم را دوست دارم ..
همان خودی که گاهی مرا وا می دارد پرنده شوم، گاهی رود و دریا، گاهی شاخههای بلندترین سروستان ..
خودی که دلش می خواهد از هر چیزی بگوید، هر رویایی ببافد و رها باشد در دستانِ حال
و چیزی باشد که دوست دارد همیشه و در هر حالی باشد.
مونس جان
آدم با تو قدر خودش را بیشتر می داند، قدر زندگی را که با تو قشنگ تر شده است. قدر لحظه را که ایکاش کش بیایید و تمام نشود. و دلش غنج برود که چقدر خوب ست یکی را دارد که با وجودش حالش جور دیگری خوب است حتی اگر گاه به گاه باشد ..
نیلوفر ثانی