شبیه کسی شدهام که در برهوتی که تا چشم کار میکند از آبادی و آدمی خبری نیست، سرگردان است...
تو دوری و من دستهایم هر چه می کارد، خار است و می خراشد و هر چه میسازد، پوشالی و بر باد است..
تو دوری و من هر چه می دَوَم نمیرسم و هر چه صدایت می کنم، جوابی نمی شنوم..
مگر طاقتِ آدمی چقدر است که عمرش در دوری و دلتنگی هدر شود و دم بر نیاورد؟!!
مگر این زندگی دو روزه مجال اینهمه فاصله و انتظار را می دهد؟!
دستم به هیچ کجا نمی رسد نه به زیبایی تو که بلندست چون ماه بر آسمان، نه حریف دلم که بی تو زار و بینفس است.
تا جان و نبضی دارم، به دیدارم بیا..
نیلوفر ثانی