نبضم را گرفت
آهی کشید و گفت
آه،چه بیبال!!..
پرندهات کجاست؟؟
نیلوفرثانی

از تو چه میخواهم؟؟
هیچ!
تنها در رگم
خون
در سینهام
نفس باش ..
نیلوفرثانی

زمان ایستاد
و نبضِ دیدار
بر تمام رگهایم نشست
و حرف در پناه نگاه
مردد ماند
چیزی نبود که از دست برود فقط
دل بود
بپای چشم کسی
یکباره افتاد...
نیلوفرثانی
