گفت صبر کن، وقتِ آب و آئینه، وقتِ شورِ اردیبهشت، وقتِ ترواش اقاقی از هر بند و دیوار برسد..می آیم ...
گفت صبر کن، وهم وخیال پایدار نیست، می شکند به لبخند و آغوش ،فرو می ریزد به باران دیدار و تکلمِ ظریف تلاقی دونگاه، شاعرمان خواهد کرد..
گفت صبر کن، من جانگذشته ام از خط و مرز و مزار .. از بند و حبس و حصار.. من راهیام، به راه تو
من راوی ام به هزار و یک شب، روایت تو
گفت صبر کن، تا بلوغ گل سرخ در ایوانِ تماشا به بار برسد.. تا فاصله کمرخم کند به اشتیاق ما... تا کلمه از بوسیدن تو ،سیر معطر شود .. تا تکلیف به طلوعِ چشمهایمان، روشن شود
گفت صبر کن، تا نیاز ما در زلالیتِ مهر پا بگیرد، تا دل، بذرگاه شکفتن شمایل یار، تجلیِ برهنگیِ جان،حیرتِ شگفتیِ قرائتِ عاشقی باشد .
قسم به صبر تو، صبوریت ،قسم به چشمهای کهربایی ات، قسم به باورت ، به ایمان .. به لحظه لحظهی اشک های چکیده بر سرابِ دلت
قسم به رهایی، به پروانگیَت، قسم به عطوفتِ آسمانیات... قسم به مهر تو که بر دلست ، صبر کن ، می آیم
صبر ازحد گذشت و نیامد، عمری به سرشد و نیامد... قسم خورده بود به دلی چشم براه... دل تمام شد و بازنیامد...
نیلوفرثانی
مرداد98