نیلوفر حسن زاده
نیلوفر حسن زاده
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

نقشه را بچرخان، حرکت کن!

[این نوشته به تازگی در وبلاگ من منتشر شده است]

برای میمِ دور می‌نویسم:
«امروز نمی‌تونم برم باشگاه.»
میم دور تشویقم می‌کند که حتماً بروم. شده حتی سبک ورزش کنم یا بازی بازی کنم اما از سر جایم بلند شوم و بروم باشگاه. در جوابش می‌نویسم:
«امروز اونقدری قوی نیستم که بتونم هم با صدای تو سرم بجنگم، هم ورزش کنم هم محیط باشگاه رو تحمل کنم.»
من می‌دانم که میمِ دور دارد درست می‌گوید و راه مقابله با این بی‌حالی برخاستن است. اما از طرفی می‌دانم رفتن به باشگاه حالم را بدتر می‌کند. در نهایت چه تصمیمی می‌گیرم؟
از جا بلند می‌شوم. مو‌هایم را می‌بافم و یوگا می‌کنم. بعد دور و برم را مرتب می‌کنم. شمع و عود روشن می‌کنم. برنامه‌های روزم را بررسی می‌کنم. برای ناهارم سالاد جدیدی درست می‌کنم. به جای قهوه گرم، امروز قهوه سرد مخصوص عمل می‌آورم. و ناگهان معجزه اتفاق می‌افتد. نکبت و رخوت دم‌های لزج و بلندشان را می‌گذارند روی کولشان و گورشان را گم می‌کنند. در عوض شادی و سبکی به سراغم می‌آید.

وسط روز فکر می‌کنم دقیقاً چه اتفاقی افتاد؟
من از جایم بلند شدم اما نه به قصد انجام دادن کاری که به صورت خودکار از قبل برنامه‌ریزی کرده بودم. من میدانستم علاج این همه بدحالی «حرکت» است. اما به جای اینکه حرکت امروز را تنها به «ورزش کردن/رفتن به باشگاه» معطوف کنم، کار دیگری انجام دادم. خیلی‌ها شعار می‌دهند هر روز، در هر حالتی، نیم ساعت بدوید! یا چه می‌دانم بیست دقیقه ورزش کنید. به قبل و بعدش فکر نکنید، فقط آن کار را انجام دهید‌.

راستش این فرمول‌ها برای من جواب نمی‌دهد. من نمی‌توانم صدای توی سرم را ساکت کنم و هر روز در هر شرایطی نیم ساعت بدوم. من نیاز دارم بدانم «علاج» چیست آن وقت به فراخور شرایطی که دارم هر روز خودم را با روش متفاوتی درمان کنم.
شاید این رویه من در تمام این سی سال بوده است. همیشه دنبال راه جدیدی بوده‌ام. نرم و منعطف خودم را پیچ و تاب داده‌ام و از میان صخره‌های تیز عبور کرده‌ام. شاید هزاربار نقشه را چرخانده‌ام، عوض کرده‌ام یا چیز دیگری جایش نقاشی کرده‌ام اما از رفتن دست نکشیده‌ام. حتی روز‌هایی که درجا زده‌ام، طرح نقشه دیگری را در ذهنم تصور کرده‌ام اما هرگز به نشستن، از پا افتادن و خاموش شدن فکر نکردم. در عوض به راه جدیدی فکر کردم. با خودم، با جهان مدارا کردم. و ناگهان معجزه اتفاق افتاد.
کاش اگر قرار است سی سال دیگری نیز در تقدیرم باشد، همینقدر صبورانه درد‌هایم را درمان کنم.
پ.ن: فردا می‌روم باشگاه.


نقشهحرکتتوسعه فردیحال خوبزندگی
دکتری حقوق تجارت بین‌الملل/مشاور حقوقی/سابقا مترجم ادبی/همیشه قصه‌گو/همیشه مهاجر niloufarhsn.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید