برخی افراد را حتی اگر هیچوقت نبینی، باز هم آنی در وجودشان هست که تو را جذب می کنند. برای من مهدی شادمانی چنین بود. اگرچه هر دو روزنامه نگار بودیم اما هیچگاه فرصت نشد تا از نزدیک او را ببینم یا در جایی با او همکار شوم.
با این وجود از طریق توئیتر با او و اندیشه زیبایش آشنا شدم. راز صمیمیتش با خدا آن هم در اوج بیماری سرطان و آن توئیت های جادویی عاشقانه ای که می نوشت برای منی که در جستجوی پیدا کردن چنین نگاه عاشقانه ای به خدا بودم آنچنان جذاب بود که به هوادار توئیتری او تبدیل شدم.
موج امید او را با تمام وجود گرفتم و خدایا شکرت های مکرر او را جلوی نظر خود قرار دادم تا یادم باشد سلامتی بزرگترین هدیه ای است که خدا به ما داده پس همیشه باید قدردان این نعمت او باشیم.
با مهدی شادمانی به روزهایی رفتم که از طریق یکی از دوستان متوجه بیماری خسروشکیبایی شده بودم. او جلوی دوربین که می رفت گویی کاملا سلامت بود و پشت دوربین چنان رفتار می کرد که گویی اتفاقی نیفتاده است.
با یکی از دوستانش که از نزدیک صحبت کردم از تنهایی های خسرو برایم گفت و فریادهای جانکاه و در عین حال عاشقانه ای که رو به آسمان می کشید.
از سوی دیگر، مهدی شادمانی اگرچه با غده سرطانی سارکوم 3 سال تمام مبارزه کرد اما فریاد جانکاهش را مخفی کرد و از امید برایمان نوشت. خلوتگاه تنهایی هایش پرشده بود از عشق به خدا و نجوای امید و تلاش برای بندگانش.
و سرانجام در روز 9 شهریور 1398 و اول محرم 1441 مهدی شادمانی به نامه دعوت خدا پاسخ مثبت داد و بلیت آسمانی شدنش را دریافت کرد. آری سرطان بیش از حد پیشرفته بود.
خدا بیامرزدت مهدی شادمانی. تو رسم آموز امید در زمانه ناامیدی بودی.