ویرگول
ورودثبت نام
نیما
نیما
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

عجیب ...

عجیبه که هرچقدر آگاهتر میشم ، هر چقدر بیشتر می خونم ، هرچقدر بیشتر میفهمم ،بیشتر به ناآگاهیم و نا دانستگیم واقف میشم ... جالب اینجاست سالها پیشم رو که نگاه می کنم می بینم چقققققدررر آقای همه چی دان بودم و الان که حدود ده سال از اومدنم به زمین اومده چقدر به احساس دانایی و تواناییم می خندم ...

امروز احساس می کنم من در مقابل این ابدیت و جهان بزرگ ناشناخته و در مورد خودم ، این موجودات کوچک ، نادان و ضعیف که در توهمی از آگاهی و دانایی غوطه می خورم چقدر کوچکم ... و هر وقت از این ناآگاهی و ناتوانی آگاهتر بشم ،هر وقت طرز کار این جهان عجیب و کوچیکیم رو در مقابلش بفهمم اونوقت می تونم خودم رو با قدرتهاش هماهنگ کنم ... از طریق وصل شدن به جهان هستی (خداوند) می تونم از قدرتهاش بهترین استفاده رو ببرم ... وقتی که دیگه "من"ی وجود نداشته باشه ، اوضاع خیلی بهتره ...


ابدیتمن کوچکعجزخداوندآرامش
نه سال بعد از اینکه به زمین اومدم ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید