بهار ۱۳۸۱ این کتاب را خریدم؛ «خدا بود و دیگر هیچ نبود» و از جمله کتبی بود که با خود به فرانسه بردم و امروز در هلند یکبار دیگر میخوانم. نمیدانم این چندمین بار است که این سطور را میخوانم، اما میدانم شهدا مأمور به هدایت و دستگیری از ما هستند. سلام بر شهدا... عجب پشت پایی به دنیا زدند...
سیر رشد شخصیت و معنویت و تعالی شهید دکتر مصطفی چمران از آمریکا تا لبنان و ایران به وضوح در دست نوشتههای ایشان به چشم میآید و مسیر درست و حق را برای ما روشن میکند. امیدوارم توفیق داشته باشم که به مرور بخشی هایی از این کتاب خاص را با شما به اشتراک بگذارم. هرچند این کتاب همهاش خواندنی است...
این متن در ابتدای یادداشتهای ایشان بوده و در آمریکا نوشته شده:
«... من هرگاه مفتون هر چیز شدهام، در اعماق دل خود، به تو عشق ورزیدهام، بنابراین ای خدای بزرگ، تو از این نظر مرا سرزنش مکن. فقط ظرفیت و شایستگی عطا کن تا هر چه بیشتر به تو نزدیک شوم و در راه درازی که به سوی بوستان بیانتها و ابدی تو دارم، این سبزه ها و خزههای ناچیز نظر مرا جلب نکند و از راه اصلی باز ندارند.
در دنیا، به چیزهای کوچکی خوشحال میشوم که ارزشی ندارند و از چیزهایی رنج میبرم که بی اساسند. این خوشحالی ها و ناراحتی ها دلیل کم ظرفیتی من است.
هنوز گرفتار زندان غم و اندوهم. هنوز اسیر خوشی و لذتم... کمند دراز آمال و آرزو، بال و پرم را بسته، اسیر و گرفتارم کرده و با آزادی، آری آزادی واقعی خیلی فاصله دارم.
ولی ای خدای بزرگ، در همین مرحلهای که هستم احساس میکنم که تو مانند راهبری خردمند مرا پند و اندرز میدهی، آیات مقدس خود را به من مینمایی و مرا عبرت میدهی!
چه بسا که در موضوعی ترس و وحشت داشتم و تو مرا کمک کردی. چیزهایی محال و ممتنع را جنبه امکان دادی و چه بسا مواقع که به چیزی ایمان و اطمینان داشتم ولی تو آن را از من گرفتی و دچار غم و اندوهم کردی و به من نمودی که اراده و مشیت هرچیز به دست توست. فعالیت میکنیم، پایین و بالا میرویم. ولی ذلت و عزت فقط به دست توست.»