ویرگول
ورودثبت نام
m.sadeq bayat (‫محمد صادق بیات‬‎)
m.sadeq bayat (‫محمد صادق بیات‬‎)
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

عز دی وار بگو

راستش اگه بخوام از دیوار بگم هیچ هایلاتی به جز غلط های املائی در ذهنم نقش نمیگیره.

حدود ده سال پیش بود که کتاب «من او» رضا امیر خانی رو میخوندم، اون جا اولین باری بود که با شکل دیگری از نوشتن مواجه شدم و صد البته این جمله تاکیدی در مقدمه کتاب که: «رسم الخط این کتاب به دلیل خواست نویسنده ویراستاری نشده است»

شاید برای اولین بار بود که میدیم نوشته ها رو میشه جور دیگری از اون که در مدرسه یاد گرفته بودیم نوشت و برداشت دیگه ای داشت.

اما داستان غلط های املایی با نشست و برخواست با «دیوار» وارد دنیایی جدید شد. در دنیای واقعی ارتباطات شکل دیگه ای داشت به خودش میگرفت، نامه نوشتن از مردم دور شده بود و برای ما دهه شصتی ها این تغییرات جزیی از زندگی روزمره شده بود. هر روز با یک اتفاق نو و یک دنیای جدید و یک نوع راه ارتباطی جدید.

هیچ نسلی به اندازه ما اپلیکیشن های جدید و متفاوت رو ندید، هیچ نسلی این همه پیام رسان رو گوشی هاشون تجربه نکرده بود و هیچ نسلی مثل ما نبود که به عنوان اولین مخاطب با هر اپی مواجهه داشته باشه، همه این ها به ما این امکان رو میداد که فرهنگ نانوشته ای بینمون بوجود بیاد. این فرهنگ این بود که اگر کسی بلد نبود با اپی کار کنه دلیل بی سوادی اون نیست، شاید اون رو تازه نصب کرده.

اما دیوار پایان این فرهنگ بود، تو دیوار بود که سطح سواد همه مشخص میشد، تو دیوار بود که حتی میشد از لحن نوشتار و جمله بندی هر نفر، شخصیت اون رو بشناسی.

تو دیوار بود که میشد ساعت ها بی این که چیزی نیاز داشته باشی واسه خرید، بچرخی و ببینی و انگار که داری با آدم های مختلف حرف میزنی.

انگار که داری تو یه بازار بزرگ راه میری و همه جور آدم رو میبینی.

دیوار اولین مواجهه نسل ما با پدر و مادرهامون و حتی پدربزرگ و مادربزرگمون در دنیای مجازی بود، اون جا که مادربزرگمون بهمون زنگ میزد و میگفت: عزیزم، این چراغ خوراک پزیم رو گذاشتم تو دیوار نمیدونم چرا هیچ کی زنگ نمیزنه بخره ازم!

و تو وقتی میرفتی و گوشیش رو نگاه میکردی، میدیدی که به جای هفتاد هزار تومن نوشته هفت میلیون تومن و کیه که بخواد یه چراغ خوراک پزی هفت میلیون تومنی رو بخره.

دیوار جایی بود که اولین بار کلمه های مثل: خیلی تمیس؛ متور خیلی خف، ب زمانت تامیرکار شما؛ ماینعه فنی طازه گرفتم؛ شاستی خدا؛ پراید صباح دوگانه رو میدیدی و بدون این که بخوای بخندی یا مسخره کنی میتونستی اون آدمی رو که آگهی گذاشته رو تصور کنی.

دیوار نه فیسبوک بود که همه توش روشنفکر بودن و انگار با کت و شلوار نشستن جلوت و از نیچه و فروید حرف میزدن، نه اینستاگرام بود که انگار همه اومدن مهمونی و مدهای روز رو نشونت میدن، نه وایبر و لاین بود که همه قصد اصلاح و مشاوره دادن رو بهت داشتن بی هیچ چشم داشتی و نه خیلی دیگه از اپ ها که نمیدونستی اونی که داره باهات حرف میزنه الان ماسک رو صورتشه یا خودشه.

دیوار خود خود آدم ها بود، با همه سادگیشون، با همه باسوادی‌ها و بیسوادی‌هاشون، با همه نیازشون و با همه صداقتشون، دیوار همه آدم های دور و برمون بودن که واسه سریع تر راه افتادن کارشون و به نشانه فرهنگ اجتماعی حاکم مبنی بر تشکر از کارفرما همیشه در آخر پیام هاشون و در اوج صداقت می نوشتند:

با تشکر از عوامل دیوار

از دیوار بگوازدیواربگومسابقه دیوارسایت دیوارنه سالگی دیوار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید