امروز میخوام یکی از چند متن پیشنویس شده رو منتشر کنم در حالیکه این موضوع، لحظههای پرتنش شش ماه پیش منه! اما چرا امروز مینویسمش؟ چون زمان برد تا بپذیرم: بخش عمدهای از مشکلات "خودم" بودم.
بعد از تمام تجربهها و تنشهایی که توی محیط کارم تجربه کردم به این مهم دست یافتم که ضعف من در همکاری و #کار_تیمی کجای کاره! یه راست بریم سر اصل مطلب...
در تمام تجربیات گذشته تا به امروز، افرادی در دایره دوستان و همکارانم بودن که تقریبا دغدغههای مشترکی داشتیم، یک دانشگاه میرفتیم، یک دسته آدم خاص رو میشناختیم، تفریحات مشابه، حتی عقاید مشابه؛ بطور کلی مشترکات زیادی باهم داشتیم.
اما امروز به این موضوع پی بردم که تعامل با افرادی که همسو با منند، هنر نیست؛ چالش جدی وقتیه که با آدمهایی رو به رو بشی که ذرهای از تو رو بلد نیستن؛ یه جوری که اگه دو تابع ریاضی باشیم و بخوان از ما اشتراک بگیرن، جواب قطعا تهی خواهد بود.
اما خب، وقتی صحبت از آدماس، همیشه سوالا پیچیدهتر و سختتره!
شما نمیتونید برای #تعادل_در_تعامل با همه آدمها، یک فرمول خاصی داشته باشید. ارتباط کاری، مثل ساختن یک رابطه عاطفی، نیاز به زمان گذاشتن و حل چالشهای مختلف داره... با این تفاوت که گاهی در این رابطه خبری از عشق نیست. اگه نخوام ارفاق کنم حتی گاهی نفرته که پررنگتره.
مهمه که بدونیم و بپذیریم که آدمها از کار کردن اهداف مختلفی دارن، یکی ممکنه واسه پول کار کنه، یکی برای ارضای حس قدرت و استقلال، یکی هم میاد که فقط سرش گرم باشه و از محیط خونه فاصله بگیره. بپذیریم که دلیل "درست" وجود نداره و به ازای هر شخصیتی ممکنه متفاوت باشه.
از نظر من، آدمها برای ارضای نیازهای شخصیتی به کار کردن نیاز دارن. کار میکنن چون مستقل شدن بهشون حس قدرت میده. کار میکنن چون در اجتماع راحتتر پذیرفته میشن. اما همه اینها دلیل بر حق بودن من یا دیگری نیست. شما برای کدوم نیازتون کار میکنید؟