داشتم به این فکر میکردم که چقدر دلم تنگ شده برای بچگیم
برای اون زمان که هیچ کدوم از این چیزای مزخرف تو زندگیم نه مهم بود و نه معنایی داشت
به این نتیجه رسیدم که بزرگ شدن همین که سخته وحشتناک هم هست
فکر کن تازه این اولشه و شاید مجبور باشی تا شصت سال دیگه زنده بمونی و هرسال و هرسال همه چی وحشتناک تر میشه
ولی وقتی آدم بچه اس تنها دغدغه اش پارک دم در خونه و ویترین عروسک فروشیه
یادمه همیشه آرزو میکردم هم قد مامانم بشم همیشه توی اینه بغل مامانم وایمیسادم و منتظر روزی بودم که هم قدش بشم
ولی الان که هم قد مامانمم هیچ ارزشی برام نداره و دوست دارم برگردم به همون دختر کوچولو با آرزوهای کوچیکش که تو دنیای آدمبزرگا ارزشی نداره :)