گزارشی کوتاه از بازدید میدان شوش برای کار کلاس جامعهشناسی شهری
به رسم سفرنامه نویسان، شاید برای توصیف و بیان فضای یک مکان، بد نباشد تا پیش از پرداختن به خود مکان، کمی از راههای رسیدن به آن مکان نیز گفته شود. گاهی اوقات این راهها و پیشزمینههای نیل به مکان آنقدر مهم میشوند که میتوانند نگاه فرد درون موقعیت را تحت تاثیر قرار دهند. شاید مسیرهای بیابانی طی شده توسط ناصر خسرو در «سفرنامه»اش یا نماز فرودگاه جلالآلاحمد در «خسی در میقات» همان اندازه پراهمیت باشند که فضای کعبه در هر دو اثر. پس به این رسم کهن، توصیف فضای موقعیت مورد نظر را از مسیر رسیدن به آن آغاز میکنم:
نیمههای اردیبهشتماه ۹۷ / ساعت ۴عصر / روبروی سردر دانشگاه تهران
قرارمان برای رفتن به شوش، روبروی سردر دانشگاه تهران بود، یعنی دقیقا میانهی خیابان انقلاب. خیابانی که نه به عابرانش احساس قدم زدن در مکانی مدرن را القا میکند و نه آنها را مایوس از شکست تمام آرزوها. انگار همچون موقعیت جغرافیاییاش میانمایگی را به حد کمال رسانده.
برای رفتن به شوش از خیابان انقلاب، سه راه بیشتر نداشتیم. اول، رفتن به میدان راهآهن با تاکسیهای انقلاب و رسیدن به شوش با استفاده از اتوبوسهای شهرداری. دوم، رفتن به میدان راهآهن از طریق خط۳ مترو و.... سوم، رفتن به محله شوش با خط۱ مترو. گزینهی اول به خاطر حجم زیاد مسافرین راهآهن از انقلاب لغو شد. گزینهی سوم به این دلیل که مجبور بودیم برای رسیدن به ایستگاه خط ۱(دروازه دولت)، مسیر زیادی را پیاده روی کنیم کنار گذاشته شد. بنابراین نزدیکترین و به صرفهترین مسیر گزینهی دوم بود.
میان پرده
گمان میکنم بهترین تعبیر برای سفرشهری با مترو، داستان «آلیس در سرزمین عجایب» باشد؛ دخترکی که ناخودآگاه دری مقابل خود مییابد و با عبور از این در به جهانی دیگر وارد میشود. داستان قدیمی آلیس انگار روزانه برای هزاران نفر در تهران رخ میدهد.
فردی را تصور کنید که با خیالی راحت و نگاهی به آیندهی زیبایش در کوچه پس کوچههای قیطریه قدم میزند و گاهی خودش را درون مغازههای لوکس سرگرم میکند؛ بر اساس جبر زمانه کاری در میدان ولیعصر برایش پیش میآید. از قضا برای جلوگیری از آلوده کردن هوا تصمیم میگیرد تا وارد مترو قیطریه شود، در ایستگاه شهید بهشتی مشقت تعویض خط را به جان بخرد و از میدان ولیعصر سردرآورد. اما از بد ماجرا وقتی وارد خط ۳ میشود خوابش میبرد و به جای ایستگاه میدان ولیعصر، در نعمت آباد پیاده میشود. به هردلیلی تمایل دارد تا سریع بازنگردد و سری به بالای زمین نیز بزند. اینجا همان آن طرف «در» است.
همان روز / ساعت ۳۰/۴ عصر / خط ۳ مترو تهران
وارد پیچراهه (maze) زیرزمینی تئاتر شهر شدیم. پس از گذراندن بازارچه شهرداری، توانستیم سوار بر قطار مترو شویم. این زمان حدودا با پایان ساعت کاری برخی شرکتها یکی شده بود و برای همین، جمعیت زیادی از کارمندان داخل قطار ایستاده بودند. چهرهها خود حکایتگر خستگی انباشت شده درطول روز بود. دستفروشهای مترو هم انگار از جمعیت انقلاب به پایین ناامید میشوند و انرژیشان را آنجاها برای تبلیغ مصرف نمیکنند. بالاخره بعد از پشت سر گذاشتن ایستگاه منیریه و مهدیه به میدان راهآهن رسیدیم.
همان روز / ساعت ۵ عصر / از راهآهن تا شوش
میدان راهآهن طبق معمول پر بود از اتوبوسهای شهری و عابرین در انتظار وسیله نقلیه. با اتوبوسهای راهآهن به سمت میدان شوش حرکت کردیم. مغازهها و خیابانهای در مسیر انگار چندین دهه از مبدئمان کهنهتر شده بودند. مغازههایی با پنجرههای شکسته، گاراژهایی قدیمی و پر از جنس، موتورهایی که از حجم وسایل بار شده به سختی تعادل خود را حفظ میکردند و گاریهایی پر از لوازم پلاستیکی و گاهی اوقات، تودهای مقوا. در ذهن منِ پایین آمده از خیابان انقلاب، هر لحظه ممکن بود از وسعت بینظمی، خیابان قفل شود و ماشینها دیگر نتوانند کوچکترین حرکتی انجام دهند. ولی انگار قرار نبود این فاجعه رخ دهد و اتوبوس، ماشین، موتوری، گاری و پیاده تا حدی توانسته بودند از پس ماجرا برآیند.
همان روز / ساعت ۶ عصر / تقاطع خیابان فداییان اسلام و خیابان صابونیان
اگر مناقشه برانگیزترین صحنه را همین موقعیت بدانیم، خطا نکردهایم. اینجا دقیقا همان مکانی است که ما با یک تابلو نقاشی مواجه میشویم. تابلو سه بخش دارد:
بخش اول که سمت راست تابلو قرار گرفته، پر است از مغازهها، بازارچهها، انبارها و گاراژهای کوچک و بزرگ ولی قدیمی. محتویات مغازهها اکثر لوازم خانگی و مخصوصا ظروف است. نه خبری از دکور مجلل هست و نه مغازهای چند طبقه. دکورها گاهی همان جعبهی ظرفها و وسایلاند. این بخش، وجه ممیزهی خاصی ندارد و میتوانیم نمونهاش را در بازارهای محلی هر شهری ببینیم.
بخش دوم میانهي تابلو قرار دارد، یعنی خیابان به اضافهي بخشی از پیادهروها. این بخش، برخلاف دیگر بخشها توانسته تا حدی در برابر قوانین شهری از جمله ساعت شروع و پایان کار مقاومت کند. به نسب روزها متفاوت است ولی معمولا زودتر از بقیه کار خود را شروع و دیرتر از بقیه بساطشان را جمع میکنند. خرده فروشها معمولا فضایی میان ۴ تا ۸ متر را اشغال کردهاند. دکورهایشان جعبه محصولات و گاهی خود گاری حمل محصول است. زمانهایی از روز آنقدر جمعیتشان زیاد میشود که علاوه بر کل خیابان، پیادهروها را نیز به خود اختصاص میدهند.
اما بخش سوم تابلو که در قسمت چپ قرار گرفته، متفاوتتر و شاید عجیبتر از دو بخش پیشین باشد. ساختمانی پنج طبقه که گویی از جایی کنده شده و به اجبار در این قسمت از شهر دوخته شده است. این مجتمع بلور، مقابل بخش اول( بازار قدیمی) قرار گرفته و بر خلاف دیگر مغازهها از نمایی مجلل برخوردار است. طبقات اول مجتمع شامل بلورفروشیهای متنوع است و طبقات دوم و سوم را اکثرا مغازههای خالی یا انبار اجناس تشکیل داده است.
میان پرده
در زمان کودکی داستانی به اسم «جک و لوبیای سحرآمیز» برای ما روایت میشد. جک شخصیتی سادهدل بود که روزی به ازای فروش گاوش، چند دانه لوبیا گرفته بود. لوبیاها بر اثر یک اتفاق بر زمین میافتند و فردای آن روز هنگامی که جک از خواب برمیخیزد، با درختی عجیب مواجه میشود که سر به فلک گذاشته. خلاصه اینکه جک از درخت بالا میرود و پس از اتفاقاتی بازمیگردد. اما جکِ بازگشته از جهان غولها، دیگر جک قبلی نبود. شاید تشابهی هرچند کودکانه میان این دو روایت وجود داشته باشد. کافی است شخصیتها را کمی تغییر دهیم. به جای جک، سوژهي خواستار موفقیت؛ به جای گاو، گذشتهای را که به ارزانی دادهایم و به جای لوبیا، توسعه را بگذارید.
تابلو ما نیز، انسانهایش همچنان خواستار سودی بیشترند و پیوندشان را با گذشته از دست دادهاند. اما بر خلاف داستان، که لوبیا برای جک تنها دردسر نداشت و او را به چنگ و مرغ تخم طلا رساند؛ توسعه تا اینجایش مشتی از مغازههای خالی و انسانهایی مستاصل برای شهر به جای گذاشته است.
همان روز / ساعت ۸ شب / از تقاطع تا محله خزانه
خیابان صابونیان را میشود از لحاظ کاربری ساختمانها به دوبخش تقسیم کرد. بخش اول مغزهها و پاساژهای بلور هستند که اغلب به خاطر کمبود امنیت، ساعت هشت شب کار خود را به پایان میرسانند. این بخش ساخت ناهمگنی دارد و ساختمانهای قدیمی کم کم در حال تخریب و تبدیل به پاساژهای مجللتر هستند. اما بخش دوم این خیابان را انبارهای اجناس تشکیل داده.
برای همین وقتی از نیمهی اول این خیابان عبور کردیم، به یکباره بافت بازار ناپدید و خیابان، شکل گذرگاهی بی سروصدا به خود گرفت. در این بخش بافت مسکونی قابل توجهی وجود نداشت که ما نیز به علت خلوت شدن خیابان، به طرف محله خزانه حرکت کردیم. در بخش کناری محله شوش، محلههای مسکونی بیشتری به چشم میخورد. دیگر از هیاهوی بازار خبری نبود و ما در محلهای ساکت که پر بود از خانههای سیمانی و کوچههای باریک ایستاده بودیم.
بیزمان / بیمکان
این گزارش، بیان تصویرهای ذهنیای بود که از زمان حرکت به سوی مقصد تا زمان خروج از میدان تحقیق ذهن نویسنده را مشغول خود کرده بود. این بازدید شاید ارزش علمی معتبری نداشته باشد، اما در این متن سعی شده بود تا با بیان ایدههای ذهنی بازدید کننده، مخاطب را کمی به فضای مکان مورد نظر نزدیک سازد و او را در ایدههای خود سهیم کند. ایدههایی که درکنارهم شاید بتوانند «روایت خود شهر» باشند.