
ما گمشدگانی هستیم که به یاد داریم یکبار رسیده بودیم اما هراسناک شروع به دویدن کردیم فقط به این خاطر که مقصد بیش از آنچه که فکر میکردیم ساده بود...

دلیلی برای نوشتن نداشتم.
قلم را مثل همه ی آن چیزهایی که روزی ترکم کردند از پیش کنار گذاشتم و جز هرزه نویسی چیزی از من باقی نماند.
به دنیا نگاه کردم.
کجا ایستاده ام!؟
غم روی شانه هایم.
و بار اضافی ، بار اضافی.
شاید من لیاقت هیچ چیز را نداشتم...