نجیبه نوری زاده
نجیبه نوری زاده
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

یکی بود، یکی نبود

یکی بود...

یکی نبود..

زیر گنید کبود...

یه مهسا بود...

دختر کرد ایرونی..

تو یکی از همین روزا..

تو شهر بزرگ تهرون...

مهسا رو گشت ارشاد گرفت..

نمیدونم چرا!!! مُرد...

یکی گفت: سابقه ی بیماری داشته..

یکی گفت : سرش ضربه خورده..

یکی گفت: از ترسش سکته کرده...

نمیدونم..

ولی اینو میدونم، که این قضیه بهانه‌ ای شد

واسه یه عده!!!

که فوری روسریشون رو تو آتیش برافروخته از این اتفاق بسوزونن...

ناراحت بودن از این اتفاق ولی نمیدونم چرا میزدن و میرقصیدن!!!!

رفته بودن سر قبر مهسا، تازه هفتش بود.. روسریهاشون بالای چوب.. کف و سوت میزدن..

نکنه از غصه دیوونه شده بودند..

دیوونگی شون خیلی طول کشید..

اصلا همه ی عقل ها به زوال رفت..

خیابان ها پر از سنگ شد..

کوچه ها پر از فریاد..

دیوانگی زبانه کشید و زباله آتش گرفت!!

در دست ها چاقو رقصید...

چاقو ها بر تن های نحیف نقاشی کشید...

ظلم گلوی مظلوم را پاره کرد..

و شعار گلوی خائن را

سر و روی شهر پر از تاول شد!!

خون در جوی ها جاری..

حق و ناحق در هم پیچید..

دشمن همچون روایت گری چیره دست، داستانهای دروغین را در گوش دیوانه ها تکرار کرد..

لاله ها پر پر شد..

دلها پر درد..

هنوز زخم تازه است..

هنوز از چشمها خون می بارد..

هنوز هر شب، بیگانه در گوش دیوانه ها قصه ها روایت میکند...

و این شهر و دیار از سالیان بسیار دور

مورد تاخت و تاز دیوانگان است...

دیوانگانی که اسیر بیگانه اند...

#انقلاب_پوچ

#ایران_من

#تهاجم_فرهنگی








پرآتش دست‌ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید