سابقه اهمالکاری در بشر بسیار دیرینه است. ما عادت کردیم که خودمان را با دیگران مقایسه کنیم. در این راستا، نباید اثر رسانه را هم نادیده گرفت. رسانه همواره به ما درمورد اینکه آدمهای بزرگ برای رسیدن به خواستههایشان از هیچ تلاش شبانهروزی دریغ نکردهاند، میگوید. اما بعضی از حقایق را پنهان میکنند. باید بدانید که آدمهای بزرگ و موفق هم گاهی اهمالکاری کردهاند. روایتی درمورد ویکتور هوگو وجود دارد که میگوید با یک انتشارات برای چاپ کتاب قرارداد بست. در این قرارداد ذکر شده بود که او یک سال زمان دارد تا روی کتاب تازهاش کار کند. اما ویکتور هوگو تمام این یک سال را به اهمالکاری و برگزاری مهمانیهای شبانه گذراند. ناشر که دید او هنوز کارش را شروع نکرده، به او فرصتی فشرده و شش ماهه داد تا کتاب را زودتر به اتمام برساند. ویکتور هم در این شش ماه هیچ کاری به جز نوشتن انجام نداد. حتی در قسمتی از این روایت آمده است که او از تهیه لباس خودداری کرد تا چیزی برای پوشیدن نداشته باشد و از خانه بیرون نرود.
درحقیقت یکی از دلایلی که ما همیشه فکر میکنیم وقت نداریم، اهمالکاری است.
اما نکتهای که اول از همه باید بدان توجه کنیم، بیاهمیت بودن این موضوع است. هیچ اشکالی ندارد که ما گاهی اهمالکار باشیم و کارها را به تعویق بیندازیم. حالا که فهمیدیم در اهمالکاری هیچ مذمتی نهفته نیست، در ادامه مقاله به این میپردازیم که چرا فکر میکنیم برای انجام دادن کارهایمان وقت کافی نداریم.
قبل از اینکه به تحلیل این موضوع بپردازیم، مایلم شما را با مفهومی به عنوان آکراسیا آشنا کنم. این مفهوم برای اولین بار توسط فیلسوفان یونان باستان معرفی شد. آکراسیا به حالتی گفته میشود که شما به انجام رساندن وظایف خود واقف هستید اما کاری در راستای آن نمیکنید. یعنی شما کار درست را میشناسید ولی باز هم آن را انجام نمیدهید. مثلا میدانید که باید تا پشش ماه آینده مقالهای را به سرانجام برسانید و این وظیفه به شما محول شده است. اما باز هم در راستای به انجام رساندن آن برنامهریزی نمیکنید و عملا هیچ کاری انجام نمیدهید.
آکراسیا همان حالتی است که شما میدانید وظیفهای روی دوش شماست که باید آن را انجام دهید، ولی باز هم برای آن کاری نمیکنید.
مفهوم دیگری که باید درنظر بگیرید، مکانیزمی است که مغز اعمال میکند. وقتی برای انجام کاری برنامهریزی میکنید، مغز آن را به مثابه کاری که همیشه برای آن زمان دارد درنظر میگیرد. به اصطلاح نقد را رها نمیکند که نسیه را بچسبد. مغز با درنظر گرفتن نسیه بودن کار برنامهریزی شده، انجام دادن آن را به تعویق میاندازد. مغز برای برنامهریزیهای بلندمدت ارزش زیادی قائل است اما وقتی نوبت به لحظه اکنون میرسد، به لذتهای آنی توجه میکند. برای همین است که تغییر دادن شیوه زندگیمان کار بسیار دشواری به نظر میرسد. وقتی برای آن برنامهریزی میکنیم، توان انجام دادن آن را در خود میبینیم. اما وقتی به لحظه حال بازمیگردیم تا برای این تغییر قدمی برداریم، متوجه میشویم که لجام زندگی ما کماکان در چنگال شیوههای قدیمی زندگیمان است.
درحقیقت ما برنامهریزی میکنیم، همه چیز خوب به نظر میرسد و ما توانایی انجام یک کار را در خودمان میبینیم اما همین که نوبت به اجرا میرسد متوجه میشویم که انگار هیچ زمانی برای انجام دادن کارهایمان نداریم. برای همین همیشه از اینکه زمان کمی برای رسیدن به خواستهها و اهدافمان داریم شاکی هستیم.
1- میدانید ویکتور هوگو برای اینکه درنهایت کاری که باید انجام میداد را به نتیجه برساند چه کرد؟ هیچ لباسی نخرید و آنچه که داشت را هم در گنجهای پنهان کرد. با انجام این کار مغز تصور میکند که آیندهای که برای آن برنامهریزی شده فرا رسیده است. برای مثال اگر قرار است تا شش ماه آینده مقالهای را تحویل دهید، در راستای فریب مغزتان تغییر کوچکی اعمال کنید. میتوانید خود را ملزم به خواندن روزانه یک مقاله بکنید. نیازی هم نیست که بیشتر از این تعداد باشد یا خودتان را مجبور به جمعآوری نکات کنید. فقط بخوانید و هیچ کار دیگری انجام دهید. با این شیوه شما تغییر کوچکی در سبک زندگی خود به وجود آوردهاید و حالا مغز برنامهریزی بلندمدت را درنظر نمیگیرد. در علم روانشناسی به این ترفند "دستاویز الزام" میگویند. میتوانید در مورد این ترفند روانشناسی در اینترنت جستوجو کنید و درموردش بیشتر بخوانید و بدانید.
2- راهحل دوم از بین بردن تمام موانعی است که بر سر راه رسیدن شما به آنچه که برای آن برنامهریزی کردهاید ایستاده است. احتمالا تا به حال متوجه شدهاید که وقتی وظیفهای روی شانههای شماست عذاب وجدان بزرگی را با خود حمل میکنید. گفته میشود سنگینی این عذاب وجدان طاقتفرساتر از لحظهای است که کارتان را شروع میکنید. توصیهای که در این مرحله به شما میشود این است که کار بزرگ را به بخشهای کوچکتر تقسیم کنید. تلاش کنید به جای اندیشیدن به نتیجه کار، به شروع کردن آن بیاندیشید. چون مرحله شروع یک کار، دشوارترین قسمت آن است. همین که کارتان را شروع کنید، دیگر برایتان اهمیتی نخواهد داشت که نتیجه چه میشود. مطمئن باشید آنقدر در راه رسیدن به هدفتان لذت خواهید برد که موفقیت قطعی در نتیجه دیگر برایتان اهمیتی نخواهد داشت.
3- برای خودتان مقصدی مشخص کنید که قابل دسترسی باشد. اینکه شما ظرف شش ماه آینده یک مقاله کامل آماده کرده باشید غیرقابل دستیابی به نظر میرسد. اما چه میشود اگر به این فکر کنید که قرار است از امروز تا یک هفته آینده یک ماراتن ساده و کوچک انجام دهید؟ مثلا روزی بیست دقیقه مطالعه کنید. یا روزی یک صفحه یادداشت درمورد موضوعی که قرار است مقاله پایانیتان باشد کار کنید. میتوانید برای اینکه به این ماراتن وفادار بمانید به خودتان بگویید که هر شب ساعت 10 تا 11 زمان مطالعه من خواهد بود. بعد به خودتان وعده بدهید که میتوانید بعد از ساعت 11 به انجام اموری که بدان علاقه دارید بپردازید.
حالا واقعا چرا همیشه فکر میکنیم که وقت نداریم؟ چون زندگی مدرن ما را درگیر اموری کرده است که بعضی از آنها هیچ اهمیت و ارزش افزودهای برای ما ندارند. به این کارها، کار بیمزد گفته میشود اما ما درگیر آنها هستیم. ما روزانه زمان زیادی را برای بررسی شبکههای اجتماعیمان میگذرانیم، اخبار را از رسانههای مختلفی پیگیری میکنیم و اعمال گوناگون زیادی انجام میدهیم که هیچ آوردهای برای ما نخواهند داشت. یک پیشنهاد ساده برای شما دارم. یک روز، خودتان را رصد کنید. از صبح که بیدار میشوید ببینید چه کارهایی انجام میدهید. همه را بنویسید و پایان روز بررسیشان کنید. متوجه خواهید شد که بیش از نیمی از اعمالی که در طول روز انجام میدهیم بیهوده هستند. راههای سادهای برای خود درنظر بگیرید تا اهداف بلندمدتتان را به بخشهای کوچک تقسیم کنید و خودتان را ملزم به انجام دادن آنها کنید. توصیه میکنم برای رسیدن به این هدف کتاب برتری خفیف را مطالعه کنید تا ببینید کوچکتر کردن اهداف تا چه اندازه شما را به چیزی که میخواهید نزدیکتر میکند.