روزمرگی درد مشترک همه ماست. کار و زندگی همزمان باعث شده که ما در زندگی روتین روزمره غرق شویم و گمان کنیم که هیچ راه گریزی از آن نیست.
ما بیشترین ساعت روز را در محل کارمان هستیم. محل کار و شغلمان میتواند گاهی کسلکننده و یکنواخت به نظر بیاید. حتی اگر به آن علاقه وافر داشته باشیم. اما واقعا چطور میتوانیم از روزمرگی و خستگی حاصل از کار، فرار کنیم؟ چطور میتوانیم چارهای بیاندیشیم که شغلمان را از یکنواختی خارج کنیم؟ اگر شما هم این روزها با این مساله دستوپنجه نرم میکنید، این پست برایتان مفید خواهد بود. لطفا تا انتهای مقاله همراه ما باشید.
تا به حال به این فکر کردهاید که اگر نوع نگرشی که به کار کردن دارید را تغییر دهید چه اتفاقی خواهد افتاد؟ همه ما کار کردن را به چشم مسیری که حتما باید آن را طی کنیم، میبینیم. با خودمان میگوییم: "اگر کار نکنم چه کنم؟" یا "اگر کار نکنم آخر ماه قرار است چطور کرایه خانهام را بدهم؟" البته که این نگاه را نمیتوان رد کرد. ما کار میکنیم تا از پس هزینههای زندگی بربیاییم. اما یک لحظه به چیزی به جز پول فکر کنید. کار شما چه ارزش افزودهای به جز درآمد آخر ماه برایتان دارد؟ آشنایی با آدمهای تازه؟ کمک به رشد فردیتان؟ کمک به رشد در حوزه تخصصتان؟ آلن دوباتن معتقد است ما در این دوره و زمانه آنقدر با کارمان عجین شدهایم که وقتی به هم میرسیم، از یکدیگر درمورد کار و شغلمان میپرسیم. هیچکس از دیگری نمیپرسد که از کجا آمده است، بلکه دوست داریم بدانیم دیگری از چه طریقی امرار معاش میکند. از نظر آلن دوباتن ما در عجیبترین دوره و زمانه تاریخ کار بشری زندگی میکنیم.
اما حقیقت امر این است که اگر بتوانیم برای مدتی هرچند کوتاه، نگاهمان را به کار عوض کنیم، احتمالا اتفاقات بهتری برایمان رخ بدهد. احتمالا از روزمرگی حاصل از کار کردن خارج شویم و بتوانیم شغلمان را از یکنواختی هم خارج کنیم.
گاهی ما انتظارات بیش از حدی از کارمان داریم. فراموش میکنیم کار، هرچه باشد کار است. قرار نیست اتفاق خارقالعادهای در محیط کار رخ بدهد که تا این اندازه چشممان به دنبال اتفاقهای ویژهای است. افرادی که در زندگی روزمره دچار افسردگی و احساس یاس و ناتوانی میشوند، تلاش میکنند این خلا را در کار کردن پر کنند. برای همین به کار پناه میآورند. اما بعد از مدتی متوجه میشوند که کار کردن هم امتیاز ویژه و منحصر به فردی به آنها اضافه نمیکند و کمکی در راستای برطرف شدن این احساس پوچی به آنها نمیشود. به همین دلیل بیش از پیش در این باتلاق یاس و ناامیدی فرو میروند و گمان میبرند که این احساس یاس و پوچی بواسطه کارشان به آنها تحمیل شده. فارغ از اینکه شاید این احساس یکنواختی از جای دیگری نشات گرفته است. در بسیاری از مواقع همین که توقعمان را از کار کردن کم کنیم، احساس بهتری پیدا خواهیم کرد. به این فکر کنید که کار همیشه کار است. قرار نیست امتیاز تازه و ویژهای به حال خوش روزمره ما اضافه کند. بهتر است اگر در زندگی احساس پوچی و یکنواختی میکنیم، قبل از آنکه تقصیر را گردن شغلمان بیاندازیم، به احساسات و عواطفی که در طول روز و خارج از محل کار تجربه میکنیم نگاه کنیم. شاید این حس یکنواختی از جای دیگری وارد زندگی ما شده. در این مرحله، مراجعه به تراپیست و درخواست کمک از یک متخصص کار بیهودهای نخواهد بود.
تا به حال به این فکر کردهاید که شاید آنچه که به ما احساس بیهودگی و پوچی میدهد، جدا از کارمان است؟ منظور این است که شاید ما در طول روز و در محل کارمان خود را درگیر مسائل دیگر میکنیم و این موضوع است که به ما احساس بدی داده است. مثلا شاید خودمان را درگیر مشکلات دو نفر دیگر در محل کار کردهایم. یا در طول روز و لابهلای حجم کارها مدام به شبکههای اجتماعی سر میزنیم و انرژی منفی ساطع شده از این فضا را با خود حمل کرده و آن را به شغل و محل کارمان نسبت میدهیم. پیشنهاد میکنیم که در طول روز، به مدت یک هفته نگاهی نقادانه به آنچه که در طول روز انجام میدهید بیاندازید. از لحظهای که کارتان را شروع میکنید تا پایان روز چه رفتارهایی از شما سر میزند؟ چند بار شبکههای اجتماعی را بررسی میکنید؟ پای دردودل چندتا از همکارانتان مینشینید؟ خودتان را درگیر مشکلات چه کسانی کردهاید؟ آیا درمورد احساسات خود با کسی حرف زدهاید؟ شاید همکار یا مدیرتان توانست کمکی در راستای رفع و رجوع این معضل به شما بکند.
شاید ذهن شما نسبت به شروع یک کار تازه احساس نیاز میکند. شاید اگر یک بررسی کلی روی رفتارهایی که در چند ماه اخیر از شما سر زده داشته باشید، بتوانید این نیاز را شناسایی کنید. ذهن شما هرگز دروغ نمیگوید. یک کار تازه را از سر بگیرید. این کار ساده میتواند ورزش کردن، نوشتن خاطرات روز، شروع یک کتاب یا فیلم تازه یا یاد گرفتن یک مهارت جدید باشد. اگر بتوانید تغییر کوچکی در روند روزمره زندگیتان بهوجود بیاورید به احتمال زیاد، خیلی زود احساس بد ناشی از یکنواختی زندگی و روزمرگی شما را ترک خواهد کرد.
یکی دیگر از دلایلی که ما نسبت به امور روزمرهمان گارد داریم، بار سنگین ناشی از واژههاست. همیشه به خود و دیگران میگوییم: "مسئولیت زیادی روی دوش من است!" ، "کارم سنگین است!" ، "نمیتوانم در محل کارم هیچ خطایی بکنم." و...
باری که این واژهها به روان شما وارد میکنند، خستهکننده است. این کلمات به زودی ذهن و درنهایت بدن شما را خسته میکنند. درست است که زندگی مسئولیت زیادی همراه خود دارد، اما بیایید برای یک بار هم که شده نگاهمان را تغییر دهیم.
شور و شوق، در زندگی شلوغ و پرهیاهوی امروز در همه ما مرده یا درحال مرگ است. اینکه بتوانیم در دنیای شلوغ امروز، حوصله و انگیزه کار کردن را در خود زنده نگه داریم، میتواند امری طاقتفرسا باشد. ممکن است نتوانیم از پس مسئولیتهایی که در محل کار به روی دوش ماست بربیاییم. خیلی مهم است که انگشت اتهام را طرف خودمان نگیریم. باید این را بدانیم که ممکن است گاهی احساس ضعف و خستگی کنیم و بهتر است هر بار که این احساس به سراغمان آمد، به جای پس زدن آن، زندگیاش کنیم.