در مکتب کلاسیک ادبی : مقدمه ای بر چیستی ها، کلمه کلاسیک به معنی وسیع خود، به تمام آثاری که نمونه ادبیات کشوری شمرده می شود و مایه افتخار ادبیات ملی آن کشور است اطلاق می شود. مثلا ما می توانیم همه صفحه آرایی کتاب شاعران بزرگمان را کلاسیکهای ادبیات فارسی بنامیم. ولی آنجا که بحث از مکتبهای ادبی در میان باشد، دیگر چنین معنی وسیعی منظور نظر نیست و در این مورد عنوان کلاسیک به آن مکتب ادبی گفته می شود که پیش از پیدایش سایر مکاتب ادبی (در قرن هفدهم) در فرانسه بوجود آمده و از ادبیات قدیم یونان و روم تقلید کرده است:
میگوییم در فرانسه، زیرا این مکتب، اگر از مفهوم عام کلمه صرف نظر کنیم، اختصاص یک مکتب فرانسوی است. در مورد دوران ها یا مکاتب دیگر مانند باروک یا رومانتیسم و یا در قلمرو کوچکتری، در مورد سمبولیسم، می توان از کل اروپا سخن گفت؛ اما پیدا کردن شباهت های نزدیک بین جریان هائی که در قرن هفدهم و اوائل قرن هجدهم در کشورهای مختلف اروپای غربی نام کلاسیک به خود گرفتند، دشوار است. در واقع عده روزافزونی از مورخان ادبی آلمان و اروپای مرکزی و اسپانیا و ایتالیا، امروزه ترجیح میدهند که وقتی سخن از هنر و حتی تئاتر و شعر غنائی و نثر کشورهایشان به میان می آید، به جای مکتب کلاسیک از دوران باروک حرف بزنند. حتی عده ای از پژوهشگران معتقدند که کلاسیسیسم فرانسوی را هم باید شاخه حجب آلودی از باروک شمرد که تغيير قيافته داده است.
در مکتب کلاسیک ادبی کلمه کلاسیک، مدت های دراز همه کوشش خود را به کار برده است که نام باروک را از تاریخ ادبیات حذف کند و یا به شدت محدود سازد. خود کلمه کلاسیک از آن عناوین بسیار راحتی است که برای اقناع اذهان طرفدار قطعيت و صراحت، معمول شده است. اما بهتر این بود که این کلمه به صورت جمع به کار برده شود تا بتوان اختلاف و تفاوت کلاسیسیسم های مختلف را مشخص ساخت. اما این کوشش هم نتیجه ای ندارد و ممکن است به بروز سوء تفاهم هائی بزرگتر از آنچه قصد منتفی کردنش را داریم منجر شود. از این رو چاره ای نداریم جز اینکه همان کلاسیسیسم قرن هفدهم فرانسه را که به صورت مكتب جا افتاده ای شناخته شده است تحلیل کنیم و در عین حال نشان دهیم که چگونه کلاسیسیسم فرانسه برای جریان های تازه ادبی در کشورهای دیگر سرمشق قرار گرفته و چگونه خود آن با تقلید از موفقیت های کلاسیک های یونان قدیم پیش رفته است.
در مکتب کلاسیک ادبی این ادعا نابجا خواهد بود که بگوئیم کلاسیسیسم در انگلستان یا کشورهای دیگر فقط در صورتی اصیل خواهد بود که به کلاسیسیسم فرانسه نزدیک باشد. اما این نکته را هم نمی توان انکار کرد که کلاسیسیسم در فرانسه شکوفائی فوق العاده ای در ادبیات به وجود آورد، بطوری که حتی کلاسیسیسم انگلستان و کتاب های ميلتون (Milton) و درايدن (Dryden) و پوپ (Pope) نیز با آن یارای برابری نداشت و هم زمان با آن ادبیات کشورهای دیگر در دوران انحطاط به سر می بردند و امروزه نیز هرگونه توصیف ارزش های کلاسیک می بایستی با توجه به نظریه های بوالو (Boileau) و مهمتر از او با در نظر گرفتن آثار راسین (Racine)، لافونتن (La Fontaine) و نثر اخلاقیون و موعظه نویسان و تاریخ نگاران معاصر لوئی چهاردهم صورت بگیرد.
بد نیست که در مکتب کلاسیک ادبی از لحاظ تاریخی و از دید معنی شناسی نگاهی به کاربرد این کلمه بیندازیم: در قرن دوم میلادی آولوس جلیوس (Aulus Gelius) محقق رومی نویسندگان را به دو گروه تقسیم می کرد:
1. Scriptor Classicus نویسنده کلاسیک؛
2. Proletarius Scriptor (نویسنده عامه).
وی عنوان نویسنده کلاسیک را به نویسنده ای اطلاق میکرد که آثار او شایسته مطالعه طبقات بالای جامعه باشد. بتدریج این صفت معنی وسیع تری پیدا کرد و به آثاری اطلاق شد که شایسته تدریس در کلاسها و قابل استفاده برای تربیت نسل جوان باشد. این نویسندگانی که آثارشان به عنوان سرمشق برای دانش آموزان پیشنهاد میشد، طبعا بهترین نویسندگان بشمار رفتند و کلمه کلاسیک نیز معادل برتری تردید ناپذیر اثر شمرده شد.
آثار برتر، بخصوص از نظر معلمان، طبعة آثاری هستند که با گذشت قرنها و دورانها اهمیت و ارزش خودشان را حفظ کرده اند و در واقع همان بناهائی هستند که بقول فردوسی، از باد و باران گزند نیافته اند، به همین دلیل در اغلب زبانهای امروزی اروپائی، آثار کلاسیک همان آثار قدیم هستند. اما در کنار آن، نویسندگان جدیدی را هم که آثارشان شایستگی قرار گرفتن در کنار آثار بزرگان قدیم را پیدا می کند، نویسندگان کلاسیک و آثارشان را کلاسیک های ادبیاتشان می نامند. مثلا آثار تولستوی، گوته و پروست را کلاسیک های ادبیات روسی، آلمانی و فرانسه مینامند.
در مکتب کلاسیک ادبی فقط در قرن هيجدهم، از طریق لاهارپ، ولتر و تعلیمات يسوعیان، و بعد در قرن نوزدهم از طریق دانشگاه امپراطوری و معلمان دوران بازگشت سلطنت و لوئی فیلیپ که اغلب مخالف انقلاب رومانتیک بودند، این صفت کلاسیک بطور منظم در مورد نویسندگان فرانسوی دوران لوئی سیزدهم و لوئی چهاردهم بکار رفت.
کلمه کلاسیک از آن به بعد گذشته از اینکه خود نشانه ارزش بود، در عین حال سرزنشی شمرده میشد به نویسندگان رومانتیک که نوآور، منحط و ناسازگار شمرده می شدند. گوته ادعا کرد که برای اولین بار او و دوستش شیلر بودند که این اختلاف بین کلاسیک و رومانتیک را مطرح کردند و بعد از آنها برادران شلگل به این مسأله پرداختند. از منتقدان قرن نوزدهم و بیستم فرانسه نیزار (Nisard)، برونتير (Brunetiere) و موراس (Maurras) و در کشور های دیگر ایرونیگ بابیت (Babbit) آمریکائی تی. ای. هولم (T. E. Hulme) انگلیسی وتی. اس. الیوت، و عده ای دیگر تجلیل و تعریفی از کلاسیسیسم بعمل آوردند که خود در عین حال تحقیری از رومانتیسم بود.
با این اوصاف در مکتب کلاسیک ادبی باید گفت که هنر کلاسیک اصلی همان هنر یونان و روم قدیم است. شاعران قرن هفدهم فرانسه، بدنبال نهضتی که اومانیسم (Humanism) نامیده می شود، این هنر قدیم را برای خود سرمشق قرار دادند و آثار خویش را به پیروی از قواعد ثابت و بارزی که از ادبیات یونان و روم و بخصوص از عقاید ارسطو اقتباس شده بود بوجود آوردند. البته این نهضت یک قرن پیش از آنکه در فرانسه ظاهر شود، در ایتالیا و اسپانیا بوجود آمد.
اسپانیایی ها هیچ تأثیری در فرانسویان باقی نگذاشتند، زیرا با اینکه تحقیق درباره ارسطو را در قرن شانزدهم آغاز کردند، ولی می کوشیدند این قواعد را با ادبیات غنی و پر ارزشی که خود داشتند تطبیق دهند و ادبیات تازه ای ایجاد کنند. از اینرو به آفریدن نظام ادبی جا افتاده ای موفق نشدند. اما هیچ تردیدی در این نیست که تئوریسین های فرانسوی همه مطالعات و قانون گذاریهای شان را مدیون اومانیست های ایتالیائی هستند.