شاید اگه سیصد سال پیش به آدمیزاد میگفتن یه روزی میرسه که بخش عظیمی از ساعتای عمرت رو درحالی که مثل کتلت لای نون در حال له شدنی، با بیهودگی کامل میگذرونی و این کارو هرروز و هرروز هم تکرار میکنی، بهت انگ مجنون میزدن و حتی نمیتونستن همچین موقعیتی رو تصور کنن؛ اما امروز ماها داریم تحملش میکنیم! صبحبهصبح و غروببهغروب، موقع رفت و برگشت به مدرسه و دانشگاه و محلکار؛ تو تاکسی یا اتوبوس یا مترو. سوار هرکدوم که بشی علاوه بر کتلت شدن (چه ایستاده و چه نشسته) باید معذب شدن رو هم تحمل کنی. آدمهایی که نه میشناسیشون نه میشناسنت برای دقایق طولانی تو ترافیک مردافکن مسیر یهجوری بازو به بازو و رخبهرخ و حتی گاهی سینه به سینه ت میشن که از دور شبیه کاراکترای فیلمای عاشقانه در حال نامزد بازی به نظر میرسه.اگه خیلی خوش شانس باشی موقع نفسکشیدنشون میتونید نوع خمیر دندونشون رو تشخیص بدی، درغیراینصورت با آخرین وعده غذایی که خورده آشنا میشی(ایشالا که اهل جویدن سیرخام نبوده باشه فقط!) . یا اگه کسی پیام بفرسته برات و تو به لطایف الحیلی موفق شی گوشیت و دربیاری و پیام رو باز کنی، میتونی در لحظه و بدون پرداخت حتی یکریال، از مشاوره تخصصی نفر بغلیت بهره ببری چون خواسته ناخواسته اشراف کامل داره به صفحه گوشیت و هرکار کنی نمیتونه نخونه پیامات رو.( جالبه که حتی وانمود نمیکنه نگاهش جای دیگهست و خیلی مصرانه و پیگیر چارچشمی قفلی میزنه رو صفحه گوشیت) اگه هندزفری تو گوششم باشه که واویلا! فقط میتونی دعا کنی کالکشنی که ازش بیزاری گلچین نکرده باشه برای شنیدن وگرنه تا خود مقصد چیزی از مغزت باقی نمیمونه. ولی ترسناک تر از این موقعیت، موقعیتیه که طرف نه هندزفری داره نه سرش تو گوشیه، چون تو این وضعیت قطعا تصمیم داره مغز شما رو کار بگیره و از نتایج انتخابات آمریکا و واکسن کرونا گرفته تا آخرین قیمت دلار و نرخ دیه و سکه تمام بهار آزادی براتون حرف بزنه.
همین من و شمایی که یه روز خرسواری و رنج تنهایی سفر رفتن و طولانی مدت تو راه بودن قدیمیا رو به شوخی میگرفتیم میرسیم به جایی که آرزو کنیم کاش میشد برگردیم به اون روزگار، روزای بدون ترافیک و بدون آلودگی هوا و بدون اتلاف وقت و بدون اعصاب خردی.
بقول فریدون مشیری عزیز:
"بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد
به غار خواهد رفت
به کوه خواهد زد..."
و دور نیست اونروز، اصلا دور نیست