گرامافون، داستانی دارد که خیلی از ما اگر تجربه نکرده باشیم دستکم بین اطرافیانمان دیدهایم. آدمهای گرامافون گرچه هیچکدام قهرمان قهرمانان و اسطوره نیستند اما در جایی از زندگی که ایستادهاند و ایفای نقش میکنند قهرمان داستان زندگی خودشان هستند. کشمکشهای درونی آدمیزاد، تلاش برای فراموش کردن چیزی با مشغول شدن به چیزهای دیگر، مدیریت تفاوتها و تعارضها، کنارآمدن با اینکه همه مثل هم نیستیم ولی کاملا باید توانایی همزیستی باهم را داشته باشیم و .... از نکات کلیدی گرامافون است که در جایجای داستان به چشم میخورد.
اما آنچه شاید در ابتدا کلیشهای بهنظر برسد زوج مذهبی و غیرمذهبی عاشق و معشوق داستان است که هرقدر ادعای کلیشه بودن در موردش درست است، به همان اندازه هم درست نیست! دانشگاه و روابط عاشقانه بین زوجهای دانشجو و ازدواج دانشجویی در سالهای اخیر و حتی پیش از این، دقیقا بر این فرمول منطبق بودهاند و موارد زیادی از ازدواج و عاشقی بین دونفری که عقايد و رفتارهای متفاوتی به عنوان نماد شخصیتیشان از خود بروز میدهند داشتهایم و خواهیم داشت. یعنی این مساله یک کلیشه داستانی مخاطب پسند نیست، یک کلیشه واقعی منتخب افراد است که پایش به کتاب باز شده.
از این نکته هم نباید غافل شد که گرامافون ادعای ساختارشکنی و بکر بودن ندارد و توقعی چنان هم نباید از آن داشت؛ گرامافون قرار است یادمان بیاورد که هرکدام ما هرکجایی که هستیم باید فرمانده و قهرمان داستان زندگی خودمان باشیم بدون اینکه ابرقهرمانی برای جامعه باشیم.