«تباهی و خیزش»، سومین و آخرین جلد مجموعه «گریشا» را بدون تردید میتوان کتاب «شگفتیها» نامید. هرقدر جلد اول و دوم این مجموعه با قلم جذاب و خلاق نویسنده، بذر تحیر کاشته بودند، در این جلد آماده برداشت شده است. اتفاقات و ماجراها آنقدر هنرمندانه غافلگیرکننده میشوند که بدون هیچ شبههای، حتی با داشتن این ذهنیت قبلی که «اتفاقات قرار نیست به شکلی که فکر میکنید پیش بروند»، بازهم نمیتوانید تصور کنید که پس چطور قرار است پیش بروند و چه خواهد شد. حیرت پشت حیرت در جایجای این کتاب به چشم میخورد.
?
جالب اینجاست که نویسنده به چندین شیوه متفاوت، از غافلگیری صرف بالاتر میرود و قوانین و قواعد چارچوبهای ذهنی را کاملا درهم میشکند. به تعبیر سادهتر شما مطمئن هستید که در هیچ کجای این کتاب، دو به علاوه دو چهار نمیشود اما حتی فکرش را هم نمیتوانید بکنید پس چند میشود!
معماهایی که در خلال داستان از ابتدا تا اینجا با آنها مواجه شده بودیم، یکییکی رمزگشایی میشوند و خود این رمزگشایی آن به شیوههای غیرمعمول و خاصی است که هیجان داستان را برای مخاطب چند برابر میکند، اما ماجرا به اینجا ختم نمیشود و ما با تعدادی رمزگشایی بدون معما هم مواجه میشویم!
شخصیتهای فرعی ناگاه اهمیت چند برابری پیدا میکنند و سرنوشت مقدرات قطعی طوری رقم میخورد که با اینکه دقیقا موبهمو و ماهیتا آنچه باید میشده، میشود؛ اما به شکلی کاملا خارقالعاده و منحصربه فرد صورت میپذیرد. به گونهای که حتی خود شخصیتهای اصلی داستان هم دچار شوک و بهت میشوند چه برسد به مخاطب!
لی باردوگو با جسارتی مثال زدنی این جلد را یکپارچه در اوج نگه داشته است و هیچ کجای این کتاب ما به فرود و آرامشی موقت برای نفس تازه کردن و دنبال کردن ادامه داستان بر نمیخوریم. اطلاعات به صورت رگباری به سمت ذهن مخاطب پرتاب میشوند اما همه آنها در یک خط افقی قرار ندارند و برای تشبیهشان به یک مصداق ملموس میتوان به شعاعهای خورشید اشاره کرد. اطلاعات و ماجراهایی که به واسطه یک هسته مرکزی به هم مرتبط هستند اما هرکدام در جهت متفاوت و منحصر بهفرد خود پیش میروند و ذهن ما را هم به دنبال خود میکشانند.
حجم اطلاعات جدید و رخدادهای متنوع به قدری زیاد است که شاید گاهی از ذهن مخاطب جلو بزند و اینبار خواننده نه از سر دلزدگی یا بیحوصلگی، بلکه از سر نیاز به بررسی ذهنی اینکه «چی شد؟» و «چطور اینطور شد؟» و ردیف کردن و منظم کردن دادههای داستان پشت سرهم، ناچار میشود چند بار در سیر خواندن کتاب فاصله بیندازد و کمی به ذهن و افکارش فرصت فهمیدن ماجراها و پیوند دادن آنها با دادههای دو جلد قبلی و رسیدن به نتیجه درست را بدهد. شرایطی که نگفته پیداست علت ایجاد کردنش این بوده که نویسنده قصد نداشته داستان را بیجهت کش بدهد و اصطلاحا به آن آب ببندد ولی قصد هم نداشته گریشاورس، این مخلوق با شکوه را در همین سه جلد و در خلال همین داستان به پایان ببرد. بلکه نهایت تلاش خود را کرده است که مخاطب علاقهمند به این ژانر فانتزی ، بعد از به پایان رساندن مطالعه سهگانه «گریشا»، منتظر و مشتاق کتابهای بعدی او بماند. کتابهایی که تا به امروز در قالب دو مجموعه دو جلدی و یک تک جلد تازه منتشر شده، به شرح و بسط اتفاقات و ماجراهای سایر شخصیتهای نه چندان اصلی این کتاب ولی موثر و مهم در گریشاورس پرداخته است. شخصیتهایی که دوست داشتن آنها و علاقهمند شدن به دنبال کردن مجموعههای دیگر با محوریت آنها را مدیون تلاش نویسنده در «گریشا» و مخصوصا همین جلد آخر آن هستیم.
تخیل، پررنگترین عنصر فانتزی جلد سوم «گریشا» است و آنچنان مقتدرانه در داستان حضور دارد که دیگر مقهور قدرتهای ماورایی یا تجهیزات و مکانها و اشخاص عجیب و متفاوت نمیشویم. البته هنر باردوگو فراتر از همه اینهاست که تا به این جا گفتیم. هنر اصلی لی باردوگو این بوده که هیچ مرزی برای دنیایی که خلق کرده قائل نشده است و به قلمش اجازه داده است به هر آیندهی ممکن و ناممکن ، محتمل یا نامحتملی برای شخصیت ها و دنیایش سرک بکشد. و این که بر خلاف سایر مجموعههای فانتزی دنیای ادبیات، شگفتیها از نظر تعداد محدودیت ندارند و صرفا به عنوان یک پایان باشکوه به داستان اضافه نمیشوند، بلکه در جایگاههای مختلف و زمانهای متفاوت با آنها مواجه میشویم و هرچه در داستان پیشتر میرویم به جای ته کشیدن این شگفتانهها، به تعداد آنها افزوده میشود.
با به پایان رسیدن جلد سوم، اینبار با اطمینان بیشتری میگویم که لیباردوگو، نسخه جدید رولینگ است و دنیایی که خلق کرده در کنار دنیای جادویی هریپاتر قابلیت ماندگاری داردد.
پ.ن: بخونیدش!