شما یا از خوندن این کتاب لذت میبرید یا اصلا ازش سر در نمیارید؛یعنی به نظر من، نمیتونه از این دو حال خارج باشه. چون اگه تو فضاهای استارتاپی و تحت عناوین دهانپرکنی مثل کپیرایتر و کارشناس تولید محتوا فعالیت نکرده باشید یا الان مشغولش نباشید، احتمالاً از خیلی از تصویرسازیها و ذهنیتهایی که نویسنده درباره این فضاها بهتون میده، سر در نمیارید. نه اینکه متوجه نشید چی به چیه، اما دائم از خودتون میپرسید 《خب چرا؟》، 《چرا اینجوری انجامش میدن؟》، 《چرا اعتراض نمیکننن؟》، 《چرا قبول میکننن این شرایطو وقتی میدونن نشدنیه و امثال اینها. و خب اینها سوالاتی نیست که یکی دوبار وسط خوندن کتاب به ذهنتون خطور کنه، تقریباً هر چند صفحه یهبار یه دور اینا تو ذهنتون پلی میشه.
اما با فرض اینکه شما یا با کپیرایتر بودن (لطفاً با Copyright اشتباه نگیرید, copywriter منظوره) یا کارشناس تولید محتوا بودن سر و کار داشتید یا دارید، میتونم بگم این کتاب یه جورایی مثل خاطرات یواشکی ولی دستهجمعی دانشجوهای سراسر کشوره که وقتی سالها بعد از فارغالتحصیلی میشینن دور هم و باهم اون روزها رو مرور میکنن، میبینن با وجود تمام تفاوتهای رشتهای یا شهری و دانشگاهی، چقدر نوستالژی و اشتراک اتفاقی با هم دارن! و همین فراگیر بودن اتفاقات تعریف شده تو کتاب، به نظر من نقطه قوت کتابه.
البته این که نویسنده، انتهای کتاب اقرار میکنه که فهمیده برای این کار خلق نشده و رفته سراغ کار محبوبش، شاید کمی نگاه نقادانه کتاب رو بالا برده باشه ولی احتمالاً اونایی که تو این اکوسیستم ها فعالیت دارن و قصد تغییر شغل هم ندارن میتونن شهادت بدن چیزی به جز بیان واقعیتها توی کتاب نیومده.
موقعیتهایی که گاهی از شدت گزنده بودن، آدمو به خنده میندازه، معذب بودن هایی که باید حتماً طی بشه، تغییرات اجباری و تحمیلی چند وقت یه بار تحت عنوان پویا نگه داشتن محیط کار و کارمندان، که همه میدونن قرار نیست معجزه کنه و به هر حال با یه تغییر جدید جابجا میشه، همه و همه بخشهای ثابتی از اتفاقاتی هستند که زیر پوست عناوین و توضیحات شیک و تبلیغاتی استارتاپهای وطنی در حال رخ دادنن.
کارمندانی که با هزار و یک امید و خلاقیت و ایده، به هدف ایجاد تحول تو دنیا، پا به این اکوسیستم میذارن و خیلی زود متوجه میشن این ویترینی که مدیران و مشاوران تبلیغاتی استارتاپها (حتی معروفترینهاشون) برای مخاطبین و مردم آماده کردن، اونی نیست که تو واقعیت اتفاق میافته. اینجا هم یه فضای روتین جریان داره که هرچقدرم خلاقانه و جذاب باشه، بازم به خاطر شکل کار، بعد مدت کوتاهی حس 《کمبازده بودن شخصی》 به انواع و اقسام احساسات دیگه اضافه میشه؛ احساساتی مثل: 《چرا اینقدر درآمدش کمه؟》،《 پس کی قراره بترکونم؟》، 《چرا مدیران، جای خلاقیت درخواستی موقع استخدام، حالا از من توقع کار روتین همیشگی دارند؟》،《 چرا به عنوان کپیرایتر استخدام شدم ولی ازم توقع دارن همزمان کارهای مربوط به ۴، ۵ عنوان شغلی دیگه رو هم انجام بدم؟》و قس علیهذا...
خلاصه تو این کتاب تو ۱۷ فصل جذاب و خوشخوان به بهانه آشنایی با ۱۷ سرتیتر مربوط به اکوسیستم استارتاپی، با واقعیت شغلی کپیرایتربودن تو ایران آشنا میشید. و این میتونه بهتون کمک کنه که خودتونو وصلهی ناجور یا عنصر ناتوان تو این فضا نبینید و متوجه بشید بیشتر جاهای این فضا آسمون همین رنگیه!
فقط همون طور که تاریخ رو فاتحان مینویسن، اینجا هم تریبون و رسانه دست صاحبان استارتآپهای خفن و موفق و مطرحه که بیبرو برگرد تلاش دارند بگن 《 با دست خالی همه چیز ممکنه فقط کافیه اراده کنید!》 ولی واقعیت اینه که این دست خالی ادعایی، خیلی جاها پر بوده، از مادیات گرفته تا ارتباطات و اختیارات و آره و اینا!
اگه کارشناس تولید محتوا/کپیرایتر هستین، همین امروز خوندن کتاب رو شروع کنین و از این فراگیری احساسی که باهاش مواجه میشین، در عین تلخی، لذت ببرین و اگر نیستین به نظرم شاید بتونین از خوندنش صرف نظر کنین.