ویرگول
ورودثبت نام
نسترن هنرور
نسترن هنرور
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

مرگ یک بار در می‌زند؟!

روبرو شدن با «تن بی‌جان» وابسته و عزیز و آشنا
عجیب‌ترین مواجهه‌ی انسانی ست!
اویی که تا همین لحظه‌ی پیش، می‌توانست با نیش زبانی و نیشگونی، تو را بیازارد، به لبخندی تو را رستگار کند؛ بی‌جان افتاده در سمت تاریک کلمات!
.
«جان» هم‌چون گرمای شتاب‌زده‌ی چای، که از لیوان می‌پرد، از تن‌ش می‌گریزد...
و بخارِ نبودن‌ش گلوی تو را می‌فشارد.
.
در یک‌ لحظه‌ی کوتاه ناگهانی، یک جنب و‌جوش، یک خروش، هیچ می‌شود.
کات، ولی از «متشکرم بچه‌ها خسته نباشید» خبری نیست.
.
درست است که ما همواره در حال زیستن، ذره ذره می‌میریم...
اما این از دست رفتن، برای بازماندگان، آن‌چنان ناگهانی ست که ممکن است، تا سال‌ها، درگذشته را «زنده» پندار کنند و «مرگ »را یک رویداد اشتباهی...
.
به راستی، ما جز خاطره نیستیم در یاد دیگران، و عمر واقعی ما، تا آنجاست که در حافظه‌ها می‌مانیم. اما این چرخیدن و جهیدن و آرمیدن و رفتن و بودن ما
این زندگی آغشته به روزمرگی، مثبت‌اندیشی سمی یا غیر سمی ما، این نگاه کردن و سخن نگفتن‌ها
تاریخ است، ما در حال زیستن و آراستن تاریخیم..
.
آنچه می‌گوییم و نمی‌گوییم
آنچه انتخاب می‌کنیم و نمی‌کنیم...
سمتی که می‌ایستیم و نمی‌ایستیم.

مرگمهرجوییچهرازیایران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید