اینکه ما چطور قصهی خودمان را تعریف کنیم تاثیر زیادی روی ساختن آینده و ارتباطات ما دارد. پروفسور مک ادامز میگوید: آدمها هویتشان را در دل داستانها میسازند!
مهرسا شرعالاسلام در یکی از اپیزودهای جافکری دربارهی همین موضوع صحبت میکند و این نوشته برداشت من از بخش اول صحبتهای مهرسا هست.
ما آدمها هویتمان را براساس قصهای که در ذهنمان میسازیم تعریف میکنیم و برای ساختن این قصه دو بخش در ذهن ما باهم مبارزه میکنند.
بخش اول روایت آلایش: بخشی که میخواهد قصه را از سمت خوب به بد پیش ببرد. مثلا فردی که قصهی خودش را اینطور تعریف میکند: من خیلی ذوق و شوق درس خوندن داشتم، میخواستم رشته ی خوبی توی دانشگاه بخونم ولی مشکلات خانوادگی و جامعه من را ناامید کرد و تسلیم شدم.
بخش دوم روایت رستگاری: بخشی که قصه را از سمت بد به خوب پیش میبرد.مثل فردی که در شرایط مشابه با فرد قبلی قرار دارد ولی داستان را اینطور روایت میکند که: من خیلی رویاپرداز بودم مشکلات خانوادگی و شخصی زیادی هم داشتم ولی با اینحال تلاشکردم با قدمهای کوچک جلو برم و شرایط را برای خودم و خانواده متفاوت کنم. به همهی آرزوهام نرسیدم ولی کم نیاوردم و نتیجهی تلاشهام را هم دیدم.
چیزی که ادامهی مسیر را برای این دو نفر متفاوت میکند نحوهی روایت داستان خودشان است!
کسی که خودش را همیشه قربانی میداند، موقعیتهای پیشرو را هم اصلا نمیبیند و از دست میدهد. ولی کسی که میداند در هر شرایطی باید حتی شده با تلاشهای کوچک ادامه دهد و نسبت به خودش با مهربانی و شفقت برخورد میکند، روند را تغییر میدهد.
وقتی میخواهیم قصهی خودمان را روایت کنیم باید بتوانیم از بیرون به خودمان نگاه کنیم و به خودمان یادآوری کنیم که در حرکت بودهایم و منتظر معجزه نمانده بودیم. مثل وقتی که فرد دیگری قصهی خودش را برایمان تعریف میکند و ما نقاط قوتش را به او گوشزد میکنیم.
اینکه بتوانیم روایت رستگاری از خودمان داشته باشیم، مسیر رشد فردی را برای ما تغییر میدهد.
و حتی میتواند جامعه را تغییر بدهد چون آدمها خودشان را قربانی نمیدانند.