نسیم مرادی
نسیم مرادی
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

دانلود رمان آنالیزگر زندگیم

دانلود رمان آنالیزگر زندگیم
دانلود رمان آنالیزگر زندگیم


دانلود رمان آنالیزگر زندگیم همه چیز از یه کینه قدیمیه…کینه ای که به اشتباه توی قلب یه آدم نزدیک که مثل برادر میشه براش جاخوش کرده داستان ۴تا دختر و  ۵تا پسر.دخترای شیطونی که با ورود اتفاقی  ۴  تا آدم، حسابی همه چیز عوض میشه جواب بده  چند بار صداش کردم و بیدار شد:سلام،صبح بخیر.لبخند مهربونی زدم:صبح تو هم بخیر.

بیدارت کردم به دو دلیل اول اینکه جواب سوالامو بدی دوم اینکه صبحونه بخوریم و بریم

دوید سمت دستشویی اتاقم.کلی بهش خندیدم.بعدشم اومد جلوم نشست:حالا بفرمایید

برام تمام اتفاقاتی که بیدار نبودم و تعریف کن.محمدسام:اون موقع که داد زدی

همون رفتیم بیرون از ترس.چند دقیقه بعدش آروین اومد درو باز کرد بعد یهو صدای افتادن

صندلیا اومد و آروین از جلوی در غیب شد.سرتو گرفته بود و نبضت رو میگرفت

و داداشش و صدا میزد.رادین که رفت تو ماهم فوضول شدیم تورو که دیدیم افتادی حمله کردیم.

اروین بغلت کرد و سوار ماشین خودش کردت.چندبار خواستم خودم بگیرمت

ولی خیلی عصبی سرم داد کشید.تو و بندری و رادین و آروین سوار شدید

و رفتید.منو الی و مری با اون پسرا سامان و سامیار خیلی دنبال ماشین گشتیم

فیلتر نویسی در بورس

تا اخرش مری توی پارکینگ پیداش کرد.با چه بدبختی خودم بدون کلید روشنش کردم

،انقدرم بی حواسی که یادت رفته بود ماشینو قفل کنی.سوار شدیم و دنبال آروین رفتیم

درمانگاه.سُرُم رو بهت زدن و گفتن وقتی بیدار شد نیتونید برید بیدار شدی

ولی فقط اسم منو و الی و آروین و داد میزدی پرستاره یه آرامبخش قوی بهت زد و آوردیمت خونه.

–منو بگو گفتم اون دراز به حرفم گوش میده و دیگه بهم کاری نداره تو هم

که مثل داداشمی بایه داد تسلیم شدی.ببینم مامانم اون پسرا رو دید؟محمدسام:فکر نکنم.

وارد کلاس شدم.۵ دقیقه ای از کلاسمون گذشته بودهر ۵ تامون دیر رسیده بودیم.

محمدسام و که رسوندیم کلاسش خودمونم رفتیم کلاس خودمون.استاد رامون داد

و اون کلاسم گذشت.از ترس اینکه دوباره سر و کله یاسمن پیدا بشه سریع خودمو به

محمدسام رسوندم.مطمئن شده بودم که یاسمن اینجا

دانلود رمانرماندانلود رمان جدید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید