دانلود رمان آنالیزگر زندگیم همه چیز از یه کینه قدیمیه…کینه ای که به اشتباه توی قلب یه آدم نزدیک که مثل برادر میشه براش جاخوش کرده داستان ۴تا دختر و ۵تا پسر.دخترای شیطونی که با ورود اتفاقی ۴ تا آدم، حسابی همه چیز عوض میشه جواب بده چند بار صداش کردم و بیدار شد:سلام،صبح بخیر.لبخند مهربونی زدم:صبح تو هم بخیر.
بیدارت کردم به دو دلیل اول اینکه جواب سوالامو بدی دوم اینکه صبحونه بخوریم و بریم
دوید سمت دستشویی اتاقم.کلی بهش خندیدم.بعدشم اومد جلوم نشست:حالا بفرمایید
برام تمام اتفاقاتی که بیدار نبودم و تعریف کن.محمدسام:اون موقع که داد زدی
همون رفتیم بیرون از ترس.چند دقیقه بعدش آروین اومد درو باز کرد بعد یهو صدای افتادن
صندلیا اومد و آروین از جلوی در غیب شد.سرتو گرفته بود و نبضت رو میگرفت
و داداشش و صدا میزد.رادین که رفت تو ماهم فوضول شدیم تورو که دیدیم افتادی حمله کردیم.
اروین بغلت کرد و سوار ماشین خودش کردت.چندبار خواستم خودم بگیرمت
ولی خیلی عصبی سرم داد کشید.تو و بندری و رادین و آروین سوار شدید
و رفتید.منو الی و مری با اون پسرا سامان و سامیار خیلی دنبال ماشین گشتیم
تا اخرش مری توی پارکینگ پیداش کرد.با چه بدبختی خودم بدون کلید روشنش کردم
،انقدرم بی حواسی که یادت رفته بود ماشینو قفل کنی.سوار شدیم و دنبال آروین رفتیم
درمانگاه.سُرُم رو بهت زدن و گفتن وقتی بیدار شد نیتونید برید بیدار شدی
ولی فقط اسم منو و الی و آروین و داد میزدی پرستاره یه آرامبخش قوی بهت زد و آوردیمت خونه.
–منو بگو گفتم اون دراز به حرفم گوش میده و دیگه بهم کاری نداره تو هم
که مثل داداشمی بایه داد تسلیم شدی.ببینم مامانم اون پسرا رو دید؟محمدسام:فکر نکنم.
وارد کلاس شدم.۵ دقیقه ای از کلاسمون گذشته بودهر ۵ تامون دیر رسیده بودیم.
محمدسام و که رسوندیم کلاسش خودمونم رفتیم کلاس خودمون.استاد رامون داد
و اون کلاسم گذشت.از ترس اینکه دوباره سر و کله یاسمن پیدا بشه سریع خودمو به
محمدسام رسوندم.مطمئن شده بودم که یاسمن اینجا