از رخدادهای یک ماه پیش چقدر ترسیدید؟ آیا باید از جنگ بترسیم؟ آیا باید به گروهها و کشورهای دیگر التماس کنیم که به ما حمله نکنند؟ آیا باید اجازه دهیم که هر کاری خواستند بکنند تا از ما ناراحت نشوند؟ وقتی دربارهٔ مسئلههای روستای خودمان هم حرف میزدیم، بعضی از بستگانمان میگفتند «کاری به این چیزها نداشته باشید، خودتان را کنار بکشید، فلانیها خدا را بنده نیستند و از اطرافیان خودشان میگذرند و آبروی شما را میبرند تا به هدفشان برسند. آیا باید به حرفشان گوش میکردیم؟ چقدر باید به ترسمان اهمیت بدهیم و به ترسمان باید چه واکنشی نشان بدهیم؟
گاهی از یک حیوان درنده یا بلایی طبیعی یا یک بیماری خیلی میترسیم. گاهی هم از اینکه از کارمان اخراج شویم یا کسی را از دست بدهیم یا دچار گرفتاری شویم خیلی میترسیم. ولی برای یک کار بزرگ از خیلی چیزها میگذریم و دیگر نمیترسیم. تازه اگر آینده را در نظر بگیریم خیلی از ترسهایمان بیمعنی میشوند. مثلاً وقتی میدانیم که دیر یا زود باید از دنیا برویم یا دلبستگیهایمان ماندگار نیستند، بیشتر به اخلاق و شرافت و حقیقت نگاه میکنیم. ما که دیر یا زود میرویم، بگذار در راه درستی برویم! بگذار کمتر شرمنده و نگران باشیم. بگذار کمتر ستم کنیم و بیشتر جلوی ستم دیدن را بگیریم. تا روشنی هست، چرا تاریکی؟
اینجا احتیاط و جلوگیری از خودکشی یا جلوگیری از خطاهای دیگر هم هست. ترسیدن میتواند جلوی اشتباهات ما و نتیجههای فاجعهبار را بگیرد. ولی تا کجا میشود احتیاط کرد و اگر جایی ترسیدن اشتباه باشد چه؟ شاید موضوع ترس هم فرق کند. ترس ما از مرگ و ترس ما از خودمان یکی نیستند ولی برای هر دو تا میگوییم «خدایا کمک کن». ترس از مرگ انگار بیشتر روی نادانستهها و اگرها ساخته میشود؛ مثلاً میگوییم «اگر چنین شد چه». ولی ترس از خودمان انگار بیشتر روی دانستههایمان ساخته میشود. به کارها و پیامدهایشان نگاه میکنیم و میخواهیم بهترینها را انتخاب کنیم.
گاهی هم اصلاً نمیاندیشیم یا تاب اندیشیدن نداریم. همین که میگویند «این خودکشی است»، از شدت این کلمه سکتهٔ فکری میکنیم. یا با شنیدن حرفهای پراکنده و ناهمخوان به هم میریزیم. آنجا از یادمان میرود که امام حسین علیهالسلام چگونه حماسه آفرید یا اصلاً برای چه میکوشیم که زنده بمانیم. و از یادمان میرود که چه کسانی ما را با این اندیشهها به اینجا رساندند و برای خودمان کسی شدیم و برعکسش چه کسانی دیروز همهٔ گذشتهٔ ما را مسخره میکردند و امروز کلمههای ما را برای فریب خودمان به کار میبرند. و از یادمان میرود که دنیاپرستی و خداپرستی چه نیروهایی دارند و سرانجامشان چیست. و از یادمان میرود که چه بودیم و چه شد!
ولی امروز ما میاندیشیم و میکوشیم حقیقت را ببینیم و به حقیقت گوش بسپاریم. ما از اسرائیل و آمریکا و بمب اتم و شکنجههای روحی و جسمی آنها نمیترسیم. ما از همراه نشدن کشورهای غرب و شرق با ما و همکاری آنها با هم نمیترسیم. آخرش هم همان چیزی میشود که خدا میخواهد. خودش آفرید و آراست و مهندسی کرد و خودش هم به انجام میرساند.