شب قبلش خیلی با سید حرف زده بودم. از حرفهایش بیشتر همین در یادم مانده بود که همین مسئلهام را دنبال کنم و جوابش را از دل همین کتابها و جلسهها و خبرها پیدا کنم. گفته بودم که نمیدانم چه کاری باید بکنم. ولی این چیزها را هم گوش میدهم. سید هم گفته بود که همین چیزهایی که گوش میدهی باید به تو بگویند که چه کاری بکنی و نه اینکه جواب را از قبل بدانی و بعد اینها را گوش کنی. سید میپرسید چرا مثلاً قرآن میخوانی و من میگفتم با این رنجم این تنها روزنه یا تنها دستاویز من است. سید هم میگفت پس همین درست است و مسئلهات را درون همین جستوجو کن و بگذار که این به تو بگوید چه کاری بکنی. چهارشنبه و روزهای بعد هم مثل قبل تقریباً هیچ کاری نکردم ولی حالم بهتر بود!
بعد از ظهر که میخواستم به خانه برگردم، با بچهها خداحافظی کردم و خواستم کسی من را با موتور به پایانه برساند. همیشه دوست دارم که پیاده یا با اتوبوس بروم ولی گاهی هم از موتوریها کمک میگیرم. یک تاکسی با یک مسافر فرقی با بقیهٔ ماشینهای تکسرنشین ندارد. برای همین هم تا جای ممکن تنهایی تاکسی نمیگیرم، چه اینترنتی باشد یا دوستم باشد و رایگان یا جور دیگر. خیلی گرم بود و ادارههای دولتی تعطیل بودند و باید خیلی منتظر مسافر میماندیم. سه راننده با ماشینهای خالی و دو مسافر چشم به راه. ما دو مسافر و رانندهٔ سوم از یک بخش دورتر بودیم. شکر خدا دو رانندهٔ جلویی اجازه دادند که با آمدن یک مسافر دیگر از هر جایی ما زودتر به راه بیفتیم. همین هم شد.
نزدیک روستایمان که بودیم مسافر و راننده با هم دربارهٔ ایران بحث میکردند. مهاجرت خویشاوندانشان به آمریکا و برقی که این روزها روزی دو سه ساعت میرود چاشنی خوبی برای دنبالهٔ گفتوگویشان بود. جایی مسافر گفت که روزی در اصفهان خانمی در اتوبوس به یک خانم افغانستانی بیاحترامی کرد و چند نفری هم پشت او درآمدند. گفت که با این ادعای مسلمانی ایرانیها این کارها خیلی زشتتر است. میخواستم بپرسم که چرا این رفتار را به مسلمانی مردم ربط میدهد و چرا نگفت اصفهانیها یا زنها یا فلان افراد دیگر این رفتارها را دارند. ولی نپرسیدم و به جایش سعی کردم که دلجویی کنم. چند خوبی از همین مردم گفتم و اشتباهشان را ناخواسته و گذرا خواندم.
راننده هم خیلی از وضعیت برق در کشورمان و فروش برق به همسایهها گلایه میکرد. میدانم که برای بیشتر ما روستاییها هم برق عادی خانه میرود، هم آب قطع میشود، هم شبکهٔ موبایل و اینترنت از دستمان میرود، هم درختان و گیاهانی که کاشتهایم تا هفتهٔ بعد تشنه میمانند و خشک میشوند، هم تقریباً کل شهرستان فلج میشود، هم تکرار قطعیهای جزئی و خرابی دستگاههایمان بیشتر است، هم از خدمات شهری خیلی دورتریم و... ولی باید فشار روی شبکه و ناهمگونی مشکلات در جایجای کشور را هم میدیدم. چارهای فوری پیدا نکردم و ذهنم به سمت وابستگیهای شدید کشور برای فناوری و کمکاری خودمان و گرهٔ صنعت به سیاست و اقتصاد سیاسی میرفت. حرفها ناگفته ماندند و زود رسیدیم. وقت سلمانی بود و رفتم. دلکنده از خیلی چیزها سرم را تراشیدم و کچل به خانه رفتم!