خانمی که فرم ها را پر میکرد، بدون اینکه حتی یک نگاه بهم بندازه سوال ها را میپرسید و من باید جواب میدادم تا اینکه به سوال مورد علاقه ام رسید.
_دانشگاه چه رشته ای خوندی؟
_گیاهپزشکی.
خودش را به نشنیدن زد و دوباره پرسید
_چی؟
_گیاهپزشکی.
بالاخره سرش را بالا آورد، کاش نیاورده بود، با اخم نگاهی به انداخت و پرسید
_پزشکی؟
_ نه. گیاه...پزشکی.
بلند و شمرده گفتم تا متوجه تک تک کلمات بشه و بتونه درکشون کنه.بالاخره فهمید و ابروش را بالا برد
_گیاهپزشکی؟ نشنیده بودم.
با یک لبخند جوابهای تکراری را ردیف میکنم.
_ یکی از شاخه های کشاورزیه...یعنی آفت شناسی و بیماری شناسی گیاهان و درمانشون.
چشماش برق میزنه و لبخند کجی روی صورتش نقش میبنده. این نگاه را خوب میشناختم.
_آهان...من یک گل دارم که....
این داستان برای من تکراری شده. همیشه همینجوره. البته سناریو های دیگه ای هم ممکنه اتفاق بیفته.
مثلا اینکه فکر میکنند، گیاهپزشکی، طب سنتیه. گیاهان دارویی و اینجور چیزها. که خب هیچ ربطی ندارند.
یا یک سناریو که خیلی برام جذابه وقتیه که میخوان بیشتر از رشتهام براشون توضیح بدم و من از حشره شناسی میگم و آنها هم با وحشت و تعجب نگاهم میکنند.
در هر صورت عاشق واکنشهایی هستم که میگیرم.
من یک مهندسم. دانشگاه کشاورزی رفتم و گیاهپزشکی خوندم. گیاهپزشکی یعنی شناسایی آفات و بیماری های گیاهی و پیشگیری و درمانشون. من تک به تک کلمات این تعریف را دوست دارم. و از مسیری که ناخوداگاه درش قرار گرفتم راضیم. گرچه مدتی مسیرم و علاقه ام را گم کردم و یا دلسرد شدم ولی حالا آماده ام که دوباره شروع کنم.
پس....
به نام او...