ویرگول
ورودثبت نام
Omid Azimian
Omid Azimian
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

کتاب من پیش از تو; عاشقانه ای دو طرفه.

شاید همه نویسنده معروف خانم، جوجو مویز را می شناسید. عمده شهرت وی به علت نگارش سه گانه معروف "من پیش از تو"، "پس از تو" و "بازهم من" است.

بسیاری اعتقاد دارند این سه گانه بهترین رمان عاشقانه ای است که یک نویسنده می تواند آن را نوشته باشد. همین اول کار هم توصیه اکید دارم این سری رمان ها را مطالعه کنید و در دنیای عاشقی خالص غرق شوید.

داستان از کجا شروع میشه؟

کلارک به عنوان شخصیت اصلی زن رمان به تازگی از شغل خود به دلایلی کنار گذاشته شده است. او در خانواده ای نسبتا شلوغ زندگی می کند و به دلیل شرایط خانوادگی خود مجبور به کار کردن است، چرا که به درآمد آن نیاز شدیدی دارد.

او که پدرش از شغل خود راضی نیست، خواهری که همواره حس برتری جویی نسبت به وی دارد، در کنار مادر خانواده، پدربزرگ و خواهر زاده خود گذران زندگی میکند.

کلارک آرزو های زیادی در سر نمی پروراند و سعی دارد زندگی معمولی خود را سپری کند. او هدف جدی را دنبال نمی کند یا حداقل چندباری که فکر می کرده همت رسیدن به آن را نداشته است. به همین دلیل است که همگان او را نصیحت می کنند و همیشه از او میخواهند به دنبال هدفی درست باشد تا زندگی او به بطالت سپری نشود.

داستان یافتن شغل جدید

او که فقط در زمینه کافه و پیش خدمتی حرفه ای است، بعد از تعطیلی کافه با احساس پوچی مواجه میشود، چرا که اعتقاد دارد به غیر از این کار، مهارت دیگه ای را در خود نمی بیند سعی در پاک کردن صورت مسئله می کند ولی شرایط خانوادگی او اجازه نمی دهد که بیکار بماند. به همین خاطر سریعا به دنبال آگهی های مختلف برای شغل های مختلف می گردد.

اما به دلیل نداشتن علاقه و مهارت به هیچ کدام از شغل های پیشنهادی جواب مثبت نمیدهد، هرچند که برخی از آن ها را هم به دلایل مشخص نمی تواند قبول کند.

پرستاری; در ابتدا شغل تنفرانگیز

بالاخره جستجو ها نتیجه میده و کلارک با آگهی خاصی مواجه می شود که مجبور به انتخاب آن میشود. پرستاری از یک فرد معلول که فقط توانایی حرف زدن و حرکت دادن سر خود را دارد. کلارک که مجبور است به دلیل شرایط درآمدی این شغل را قبول کند، بعد از کلنجار زیاد با خود و صحبت با اطرافیان شغل را قبول میکند. او باید از ویل مراقبت کند و کارهای پزشکی او را تا حدی انجام دهد.

ویل; پسری با ظاهری خشن ولی باطنی مهربان

ویل، پسری پولدار از یک خانواده در قسمت اعیان شهر لندن است که در اثر یک حادثه دچار آسیب نخاعی شده و توانایی حرکت را ندارد. اما از نقص جسمی مهم تر، روحیه پایین و افسردگی اوست که در اثر عوامل داخلی و خارجی گریبان گیر او شده است.

پس از تصادف، او دیگر امیدی به زندگی ندارد و سعی در خودکشی دارد، چرا که احساس می کند این سبک زندگی معنایی ندارد و فقط وقت تلف کردن است.

شروع رابطه; در ظاهر خشن ولی با محبت

کلارک که مجبور به این کار است در ابتدا فقط به شرایط جسمانی ویل اهمیت می دهد و کارهای ساده او را انجام می دهد.

اما به مرور متوجه میشود مشکل عمده ویل طرز تفکر او به زندگی است که مانع از لذت بردن وی از زندگی خود شده است. به همین دلیل سعی می کند با استفاده از راهنمایی هایی که از خانواده ویل و دیگر پرستار وی می گیرد او را امیدوار به زندگی کند.

در میان راه کم کم اوضاع تغییر می کند!

در طول داستان بارها این دو با یکدیگر جروبحث و دعوا می کنند و حتی کار به قهر کردن و عدم تمایل کلارک به ادامه کار میانجامد، اما گویا کشش این دو که کم کم داشت شکل می گرفت مانع از جدایی طولانی مدت این دو میشود. این دو که انگار در کنار هم حالشان بهتر است و انگار با هدف زندگی می کنند حالا به دنبال راهی هستند تا بتوانند به هم نشان دهند که به یکدیگر علاقه دارند.

ادامه داستان را بخوانید

در این مطلب قصد داشتم معرفی اجمالی از این کتاب داشته باشم بدون آنکه به کلیت داستان لطمه ای وارد شود و انتها ماجرا را در بخش اول کتاب متوجه شوید.


معرفی کتابعاشقانهجوجو مویز
زندگی تاس خوب آوردن نیست، زندگی تاس بد را خوب بازی کردن است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید